قتل عام شيعيان و سوختن كتابخانهها توسط برخي از اهل سنّت
اين سنّي مسلكان متعصّب كه طاقت بحث، و توان و تحمّل علم و مطلب حقّراندارند، ميكشند و به دار ميآويزند و آتش ميزنند. به قدري از شيعه در طولتاريخ كشته شده است كه حساب ندارد فقط و فقط به جرم تشيّع و ولايت اميرالمومنين يگانه مرد راستين و حقجو و حقپوئي كه اين گنبد نيلگون در زير خودديده است. به قدري كتاب تلف شده و دچار حريق شده است كه ميتوان گفت: حقّاً كتب موجودة شيعه فعلاً در برابر آنچه از دست رفته است ناچيز ميباشد.
گويند: كتابخانة ري كه چهارصدهزار جلد كتاب داشته است به جرم تشيّع اهالي ري سوخته شد. ظاهراً موسّس اين امر عظيم صاحب بن عَبَّاد بوده است كه گذشته از مدارس و مساجد، كتابخانة بينظيري در آن عصر تأسيس نمود كه جوابگوي نياز علماء فضلا و طلاّب شهر ري آن زمان كه چند مليون جمعيّت داشته است بوده است.
سلطان محمود غزنوي: مرد متعصّب و خودخواه و متكبّر و مستبد، به جرم شيعي بودن و رواج علم و مكتب تشيّع در ري، لشگري جَرَّار بدانجا گسيل داشت، و اهالي ري را قتل عام نمود، و دستور داد تمام كتابهاي كتابخانه را بيرون كشيدند، در هر كدام نامي و اسمي از تشيّع و ولايت بود بر كناري انباشتند تا همچون تلّ عظيمي بر آمد، و همة آنها را طعمة حريق ساخت.
كتابخانة حلب و كتابخانة طرابلس را آتش زدند.[154]
كتابخانة شاپور در بغداد كه معظمترين مكتبههاي شيعه بود طعمة حريق شد.
ياقوت حموي در عنوان بين السُّورَين آورده است كه: تَثْنِيَة سُورُ الْمَدِينَة، اسمي است براي محلّة بزرگي كه در كرخ بغداد بوده است، و از بهترين محلّهها و آبادترين اماكن بغداد به شمار ميرفته است. و در آنجا خزانة كتابهائي بوده است كه وزير: ابونصر شاپور بن اردشير وزير بهاءالدّوله بن عضد الدّوله ديلمي تأسيس نموده بود. و در دنيا از آن كتابها بهتر يافت نميگرديده است. و تمام آن كتب به خطوط پيشوايان معتبر در علم، و اصول محرّرة ايشان بوده است.
چون طغرل بيك اوّل پادشاه سلجوقيّه وارد در بغداد شد در سنة 447، تمام آن كتابخانه با سائر محلّههايي كه از محلّههاي كرخ بود و آتش گرفت، سوخته شد. و به اين محلّة منسوب است أبوبكر احمد بن محمد بن عيسي بن خالد سُوري معروف به مَكِّي. او از أبوالعيناء و غيره روايت حديث ميكند. و از وي أبوعمر بن حَيَّوَيه خَزَّاز و دَارقُطْني روايت مينمايند و در سنة 322 فوت كرده است.[155]
كتابخانه و كُرْسي تدريس و خانة شيخ طوسي را در كرخ بغداد آتش زدند و او تنها به نجف اشرف گريخت، و منزل و مسكن خود را در آنجا نهاد و تدريس خود را در آنجا شروع كرد.
ابن اثير در تاريخش در ذكر حوادث واقعة در سنة 441 آورده است كه: در اين سال اهل كرخ بغداد را (كه همگي شيعه بودند) از اقامة عزاداري و ماتم در روز عاشورا همچنانكه معمول و عادتشان بود منع كردند.
اهل كرخ قبول نكردند و در روز عاشورا به مراسم عزاداري پرداختند. براي اهل سنّت اين معني گران آمد، و بين اهالي كرخ و بين سنّيها فتنة عظيمي برپا شد كه موجب كشتار و مجروح شدن جماعت بسياري از مردم گرديد، و اين فتنه به پايان نرسيد تا زماني كه أتْراك عبور كرده و خيام خود را ميان اهل كرخ و سنّيها برافراشتند. در اين صورت دست از نزاع و جدال برداشتند.
پس از اين جريان، اهل كرخ شروع كردند تا ديواري بر دور كرخ بسازند. چون اهل سنّت چه از قَلاَّئين (ماهي و گوشت سرخ كنندگان و تاوْدهندگان) و چه از غيرآنها از قبيل همين مردم، وقتي كه از ساختمان ديوار و حصار شيعيان بر دور كرخمطّلع شدند، آنان نيز به ساختن ديوار و حصاري بر بازار قلاَّئين مبادرت كردند.و هر دو گروه از شيعه و سنّي در ساختمان اين ديوار، مال فراواني مصرف نمودند.
ميان شيعه و سنّي، فتنههاي بسياري بر پا شد و بازارها تعطيل گرديد و دامنة شرّبالا گرفت تا به جائي كه بسياري از شيعيان كه در جانب غربي بغداد (كَرْخ) سكونت داشتند مجبور شدند به جانب شرقي بغداد كوچ كنند و در آنجا اقامت گزينند.
خليفة عباسي به أبومحمَّد بن نَسَوي امر كرد تا ميانجيگري كند و امر را اصلاح نمايد و فتنه را بردارد. اهل جانب غربي بغداد (اهل كرخ و شيعيان) اين خبر را شنيدند و اهل سنّت و شيعه متّفقاً بر طرد و منع او در دخالت در اين امر همداستان شدند[156] و بنا شد در ميان قَلاَّئين و غيرهم حَيَّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَل در اذان گفته شود، و در ميان اهل كرخ الصَّلَوةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْمِ گفته شود، وَ تَرَحُّم بر صحابه را اظهار كنند. و عبور و دخالت نَسَوي فائدهاي نبخشيد.
ابن اثير در ضمن حوادث سنة 443 گويد:
در ماه صفر اين سال فتنة بغداد تجديد شد، آن فتنهاي كه در ميان سنّيها و شيعهها بود بسيار بالا گرفت، چندين برابر بالاتر و مهمتر از فتنة سابق. زيرا كه چون هنوز در دلها از آن كينههاي سابق باقي مانده بود، آن اتّفاق و اجتماع سابق در سنة 441 از شكستگي و ضعف در مصونيّت نبود.[157]
و علّت آن اين بود كه اهل كرخ شروع كردند براي ساختن دَر و سَردَر براي بازار سَمَّاكِين (ماهي فروشان) كه متعلّق به شيعيان بود. واهل بازار قلاّئين نيز شروع كردند در باقيمانده از بناي دَر و سَردَر باب مسعود.
اهل كرخ از عمل خود فارغ شدند، و در اطراف دَرِ سَمَّاكين بر روي برجهائي كه ساخته بودند، با طلا نوشتند: مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ.
سنّيها اين را منكَر شمردند و چنين مدّعي شدند كه: شيعيان نوشتهاند: مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ، فَمَنْ رَضِيَ فَقَدْ شَكَرَ، وَ مَنْ أبَي فَقَدْ كَفَرَ.
اهل كرخ اين تتمّه را و زياده را منكر شدند و گفتند: ما زياده از آنچه عادتمان بر آن جاري است و در مساجدمان مينويسيم: مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَر چيزي را ننوشتهايم.
خليفة عباسي: الْقَائمِ بأمْرِ الله، أبوتمام نقيب عبّاسيّين، و عَدْنان[158] بن رَضي نقيب علويّين را فرستاد تا مطلب را كشف كنند و اطّلاع دهند. هر دو نفر نقيب تصديق گفتار اهل كرخ را نموده و براي خليفه نوشتند كه: اهل كرخ غير از همان مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَر را ننوشتهاند. در اين صورت خليفه، و نوّاب رحيم امر كردند تا مردم از جنگ دست بردارند؛ مردم قبول ننمودند.
ابنمذهب قاضي، و زُهَيْري و غيرهما از حَنْبَليها از اصحاب عبدالصَّمد پيوسته عامّه را تحريك ميكردند بر بالا زدن فتنه، و آنها را در زيادهروي در فساد و اغراق در فتنه تحريك ميكردند. و رئيس الرُّوساء كه ميل به حنبليها داشت، نوّاب رحيم از او ترس داشت و از بازداشتن سنّيها در قتال و فتنه امساك و خودداري كرد. وسنّيها همچنين راه آب آوردن رود دجله را به كرخ بستند و از حمل آب به سوي كرخ ممانعت نمودند.
چون سدّ نهر عيسي كه از دجله به سوي كرخ ميآمد شكسته شد، لهذا اهل كرخ مجبور شدند براي خود از دجله آب دستي بياورند، و آب را در ظروفي ريخته و با خود آوردند و سپس بر آن آبها گلاب ميريختند، و در ميان مردم ندا در دادند، الْمَاءُ للِسَّبِيلِ. (يعني آبي را كه شما ما را از آن محروم نمودهايد، ببينيد كه ما به آساني تهيّه كرده، و با گلاب درهم آميخته و به طور رايگان در راه خدا در كوچه و برزن انفاق ميكنيم!) و بدين وسيله سنّيها بر جدال و فتنه برخاستند و عداوتشان با شيعه افزون شد.
رئيس الرّوساء[159] بر شيعيان سخت گرفت و تشديد كرد تا آنان خَيْرُ الْبَشَر را محو كردند و به جاي آن نوشتند: عَلَيْهِمَا السَّلاَمُ: مُحَمَّدٌ و عَلِيٌّ عليهماالسّلام.
سنّيها به اين راضي نشدند و گفتند: ما أبداً دست بر نميداريم تا آنكه آجري را كه بر روي آن مُحَمَّدٌ وَ عَلِيٌّ نوشته شده است به كلي از ديوار بكنند و بيرون آورند و حَيَّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَل نيز در اذان گفته نشود.
شيعيان از قبول آن خودداري كردند و جنگ و قتال تا روز سوم ربيعالاول ادامه داشت و در آن روز يك مرد هاشمي از اهل سنّت كشته شد. اقوامش جسد او را بر روي نعش نهادند و در محلاّت حَرْبِيّه و باب بَصره و سائر محلاّت اهل تسنّن گردانيدند، و مردم را براي خونخواهي او برميانگيختند و سپس وي را در پهلوي احمد بن حَنْبَل دفن كردند و چندين برابر از جمعيّت سابق، بر جمعيّت سنّيها اضافه شد.
سنِّيان چون از دفن آن مرد برگشتند به سوي مَشْهَدِ بَابُ التِّبْنِ (قبرستان كاظمين) روي آوردند. درِ آن صحن و قبرستان بسته بود. ديوار صحن را سوراخ كردند و دربان را تهديد كردند تا در را باز كند.
دربان ترسيد و در را باز نمود. سنِّيها داخل شدند، و آنچه در مشهد حضرت امام كاظم موسي بن جعفر و امام جواد محمّد بن علي عليهماالسّلام بود از قنديلهاي طلا و نقره، و محرابهاي[160] طلا و نقره، و پردهها و سائر أشياء موجوده، همه را غارت كردند. و نيز آنچه بر روي سائر قبور بود، و آنچه در خانههاي آنجا بود همه را به غارت بردند تا شب فرا رسيد و مراجعت كردند.
بازگشت به فهرست
آتش زدن قبر امام موسي بن جعفر و امام محمد تقي عليهماالسّلام توسط حنبليها
صبحگاهان باز اجتماع نمودند و با جمعيّت كثيري به سوي مشهد كاظمين رهسپار شدند، و تمام قبرها و مقبرهها و اطاقهائي كه به شكل طويل بنا شده بود همه را آتش زدند و ضريح حضرت موسي بن جعفر و ضريح پسر پسرش: حضرت محمد بن علي را آتش زدند و تمام قبوري كه در جوار آنان بود آتش زدند. و دو قبّهاي را كه از ساج بر روي آن دو قبر بود، آتش زدند و آنچه را در مقابل اين قبور و در مجاورت اين قبور بود، از قبور ملوك بني بُويَهْ: مُعِزّالدوله و جلال الدّوله و قبور روساء و وزراء شيعه و قبر جعفر پسر ابو جعفر منصور، و قبر امير محمّد بن الرَّشيد و قبر مادرش: زُبَيْدِه همه را آتش زدند.
و آنچه از فضايع و شنايع به بار آوردند، نظيرش در دنيا ديده نشده بود.
و چون فرداي آن روز كه روز پنجم ماه ربيعالاوَّل بود، باز بدانجا برگشتند و قبر حضرت موسي بن جعفر و محمّد بن علي عليهماالسّلام را حفر كردند تا آنكه اجساد آندو را درآورده و به مقبرة احمد بن حنبل انتقال دهند، اشتباهاً به جاي موضع اين دو قبر، پهلوي اين دو قبر را حفر كردند كه در اين حال نقيب عباسيّين: أبو تمام قضيّه ر شنيد، و غير او از هاشميها كه سنّي مذهب و از عباسيّين بودند، آمدند و از اين عمل آنان را منع كردند.
اهل كرخ نيز به سمت خَانُ الْفُقَهَاءِ حنفيها رفتند و غارت كردند، و مدرّس حنفيّه: ابا سعد سَرَخْسي را كشتند. و آن كاروانسرا و خانة فقهاء را آتش زدند و فتنه از غرب بغداد به جانب شرق آن تجاوز كرد و كشتار و قتال به اهل باب الطَّاق و بازار بَجّ و بازار كفّاشان و غير آنها رسيد.
چون خبر آتش زدن مشهد امامان به نُور الدّوله: دُبَيْس بن مَزيد كه حاكم مصر بود رسيد، بر وي بسيار گران آمد و به شدّت متغيّر شد، و به اندرون و سويداي وي اثر گذارد. به علّت آنكه او و اهل بيت او و سائر شهرهائي كه در زير امر او بودند و همه از نيل بودند، همگي آن نواحي شيعه بودند.
و در اين صورت در تمام بلاد و شهرهائي كه در كشور مصر زير نفوذ او بود خطبه را ديگر به نام: القائم بأمرالله نخواندند، و چون به نزد او فرستادند و وي را بر اين ترك خطبه عتاب نمودند، عذر آورد كه: اهل مصر و تمام نواحي در حكمراني او همه شيعه هستند، و همة ايشان بر ترك خطبه به نام خليفه اتّفاق نمودهاند و او قادر نبوده است بر آنان سخت گيرد، كما اينكه خود خليفه قادر نبوده است از سفيهاني كه چنين اعمالي را به مشهد كاظمين به جاي آوردهاند جلوگيري كند.
و پس از اين، خطبه به نام خليفه خواندند، و امر به صورت خود برگشت.[161]
علاّمة اميني پس از بيان آنچه كه ما در اينجا از تاريخ ابن اثير نقل كرديم، چنين گويد:
ابن جَوْزي در «مُنْتَظَم» ج 8، ص 150 گويد: عَيَّار طقطقي از اهل درزيجان در ديوان حاضر شد، و او را توبه دادند، چرا كه معاملة با اهل كرخ به واسطة وي صورت پذيرفته بوده است. او شيعيان كرخ را در جاهاي خود و خانههاي خود تفحّص ميكرد و دنبال مينمود، و همه را مرتّباً و متّصلاً ميكشت به طوري كه بَلْوا و فتنه بالا گرفت.
در وقت ظهر، اهل كرخ مجتمع شدند، و ديوار باب قَلاَّئين را خراب نمودند و بر آن ديوار عَذَرَه انداختند. طقطقي دو مرد از شيعيان را كشت، و آنان را بر باب قَلاَّئين به دار آويخت پس از آنكه قبلاً نيز سه نفر از آنان را كشته بود و سرهاي ايشان را جدا كرده بود، و به سوي اهل كرخ پرتاب كرده و گفته بود: با اين سرها نهار خود را تهيّه كرده و بخوريد!
و از آنجا به دَرِ زعفراني آمد، و از اهل آنجا صد هزار دينار طلب كرد و آنان را بيم داد كه اگر ندهند باب زعفراني را آتش ميزند.
اهل باب زعفراني با او به مدارا و ملاطفت رفتار كردند، و وي از آتش زدن منصرف گرديد وليكن در فرداي آن روز به نزد ايشان رفت و مطالبه نمود. شيعيان باب زعفراني با او مقاتله نمودند، و از شيعيان يك مرد هاشمي كشته شد كه جنازة او را به مقابر قريش در كاظمين حمل كردند.
طقطقي اهل سنّت را از بغداد بيرون آورده، و به سوي مشهد باب التِّبنْ (كاظمين) حركت داد تا ديوار صحن را سوراخ نمودند، و آنچه در آن بود به غارت ربودند و جماعتي را از قبورشان بيرون آوردند و همه را آتش زدند همچون عَوْني و ناشي (عليُّ بْنُ وَصيف) و جذوعي (شعراي معروف اهل بيت: ) و جماعتي از مردگان را حمل كردند، و در قبرهاي متفرّق و جدا دفن كردند، و در قبرهاي تازه و كهنه آتش انداختند، و دو ضريح و دو قبّة از چوب ساج كه متعلّق به امام موسي بن جعفر و امام محمّد بن علي بود آتش گرفت، و يكي از دو قبر را حفر نمودند تا جنازة امام را در آورند، و نزديك قبر احمد بن حنبل دفن كنند كه در اين حال نقيب رسيد، و مردم رسيدند و آنها را از اين عمل منع كردند - تا آخر.
و اين قضيّه را مختصراً در «شَذَرات الذَّهَب» ج 3، ص 270 ابنعماد ذكر نموده است و ابن كثير در تاريخ خود، ج 12، ص 62 أيضاً ذكر كرده است.[162]
بازگشت به فهرست
علت مهاجرت شيخ طوسي از بغداد به نجف اشرف
بايد دانست كه: در همين سنه بود كه شيخ طوسي: أبو جعفر محمّد بن حسن شيخ الطَّائفة الحقّة المُحِقَّة به نجف اشرف رهسپار شد. چون محل اقامت و توطّن شيخ همچون استادش: سيّد مرتضي در كَرْخ بغداد بود، وليكن چون رئيس الرُّوساء وزير القائم بالله كه مرد خبيث و زشت فطرتي بود يكي از روساي شيعه را كه ابوعبدالله بن جُلاَّب بود كشت، و قصد داشت شيخ را نيز بكشد، شيخ از بغداد به نجف گريخت. خانة شيخ را غارت كردند، و كتابخانهاش را آتش زدند.
نجف اشرف در آن اوان، شهر رسمي نبود، امّا به واسطة هجرت شيخ در سنة 443 تا 460 كه شيخ رحلت كرد، كم كم مركز تعليم و تدريس گرديد و سپس فضلاء و طلاّب بدانجا روي آوردند، و تا زمان ما كه قريب يك هزار سال ميگذرد، از حِلّه و نجف بزرگاني برخاستهاند.
گويا دعاي سيّد مرتضي در شعر خود كه ميگفت:
وَ لَوِ اسْتَطَعْتُ جَعَلْتُ دَارَ إقَامَتِي تِلْكَ الْقُبُورَ الزُّهْرَ حَتَّي اُقْبَرَا[1]
«و اگر من ميتوانستم خانة اقامت خود را در كنار آن قبرهاي تابناك و درخشنده قرار ميدادم و در آنجا ميماندم و درنگ مينمودم تا مرا در قبر بگذارند» دربارة شاگردش مستجاب شد، و شيخ طوسي در نجف اشرف توطّن كرد و در همانجا هم كه منزل او بود و در ضلعشمالي خارج از صحن مطهّر واقع است بهخاك سپرده شد.
تولد شيخ در سنة 385 هجريّة قمريّه، و ارتحالش در سنة 460 بوده است.
اين داستان را آورديم تا بدانيد: مظلوميّت شيعه فقط به جرم گفتار حقّ در طول تاريخ تا چه حدّ بوده است.
گفتن حَيَّ عَلَي خَيْرِ الْعَمَلِ جزء اذان ميباشد، و سنّيها هم معترفند كه آن را عمر بن خطّاب از اذان حذف نمود و بجاي آن الصَّلَوةُ خَيْرٌ مِنَ النَّوْم قرار داده شد.
هم همان اسقاط، نادرست بود، و هم همين افزودگي.
عَلِيٌّ خَيْرُ الْبَشَرِ مَنْ أبَي فَقَدْ كَفَرَ كلام رسول خداست كه اهل سنّت نيز اين روايت را نقل كردهاند، و ما در همين مجموعه آوردهايم.[2]
آري! آري! اين اعمال همه نتيجة جهل و حماقت ميباشد كه از درون جاهل ميجوشد.
تقييد دوا ز جرْحْ مُطْلق كردن هم جَذْرِ أصَمّ به فكر مُنْطِقْ كردن
جمع شب و روز در زمان واحد بتوان، نتوان علاج احمق كردن[3]
بازگشت به فهرست
كشته شدن سيد تاجالدين زيدي به خاطر تشيّع وي
در كتاب «الفصول الفَخْرِيّة» آمده است كه: در اين سنه يعني هفتصد و يازده هجريّه بود كه سيّد تاجالدّين: ابوالفضل محمّد بن مجد الدّين الحسين بن علي بن زيد را كه از نسل زيد بن داعي بود، او را و پسرانش: شمسالدّين حسين و شرفالدّين علي را در كنار شطّ بغداد بكشتند، و بعضي از أجلاف عوام بغداد بدن سيّد را پاره پاره كردند و گوشت او را بخوردند، و هر موي او را به يك دينار به همديگر بفروختند.
سبب عداوت عوام بغداد با او اين بوده است كه: تربيت شيخ جمال الدّين حسن بن يوسف بن مُطَهَّر علاّمة حلّي را كرده بود، تا او نزد الجايتو سلطان محمدخدابنده با اهل مذاهب تسنّن همگي بحث كرد و سلطان محمد نقل به مذهب تشيّع نمود. (سيد تاج الدّين نقيب نقباي تمام ممالك سلطان خدابنده بود.)[4]
و أقول: تولّد سلطان محمد خدابنده الجايتو در سنة 680 و رحلتش در سنة 716 بوده است. و بنابراين كشته شدن سيد تاجالدين و دو پسرانش در زمان او بوده است.
باري اين قضايا را در اينجا نقل نموديم تا روشن شود: اهل سنّت كه بدون دليل، معارضه با حق مينمايند و كتابخانههاي شيعه را كه مشحون از كتب علمي و كلامي آنهاست آتش ميزنند، و وقاحت و شناعت فعل را فقط و فقط براي الزام سكوت در برابر ستم و ظلم، و خفه شدن و زبان نگشودن در قبال خيانتها و جنايتهاي أربابانشان، تا اين سر حدّ پيش ميبرند از حذف چند صلوات در صحيفة سجّاديّه إبا و امتناعي ندارند، بلكه آن را متقرِّباً إليالله انجام ميدهند.
بازگشت به فهرست
دربارة صلوة بتراء
ناحية ششم از اشكالها در خصوص مورد صلوات آن است كه فرمودهاند: و همچنين اضافه كردن كلمة آلِ مُحَمَّدٍ بر صلوات بر محمّد به موجب رواياتي باشد كه از رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم حتّي از طريق عامّه نقل شده است كه فرمود: لاَ تُصَلُّوا عَلَيَّ صَلَوةً بَتْري'. و صلوة بَتْري' را تفسير فرمودهاند به آنكه صلوات بر آل محمد بعد از صلوات بر محمد ذكر نشود.
پاسخ: از اين عبارت برميآيد كه: عين اين كلمات، عبارات روايت است و اين از دو جهت نادرست مينمايد:
اوّل: مونّث أبتر بر وزن بَتْرَاء ميآيد با مدّ؛ چرا كه أبْتَر وصف است، و هر وصفي كه بر اين وزن اَفْعَلْ باشد تأنيث آن فَعْلاَء با مدّ ميآيد همچون أبْيَض بَيْضَاء، و أسْمَر سَمْرَاء و أعْوَر عَوْرَاء. مگر آنكه افعل التّفضيل باشد كه مونّث آن بر وزن فُعْلَي آيد همچون أكْرَم كُرْمَي و أصْغَر صُغْرَي و أعْظم عُظْمَي كه علاوه بر آنكه بدون مدّ است، فاء الفعل آن ضمّه دارد.
و يا آنكه صفت باشد بر وزن فَعْلاَن كه مونّث آن بر وزن فَعْلَي ميآيد، مثل عَطْشَان عَطْشَي، سَكْرَان سَكْرَي، ظَمْ'ان ظَمْأي. و عليهذا تأنيث وزن كلمة أبْتَر كه وصف ميباشد، هميشه بَتْراء خواهد بود نه بَتْرَي.
جهت دوم آن است كه: عبارت لاَ تُصَلُّوا عَلَيَّ صَلَوةً بَتْراءَ متن روايتي نميباشد.نه شيعه و نه عامّه آن را روايت نكردهاند. در «بحار الانوار» مجلسي و «وسائل الشّيعة» شيخ حرّ عاملي و «وافي» فيض كاشاني، و در صحاح و سنن مَسانيد عامّه[5] آن را روايت نكردهاند، و سيوطي در «الجامع الصَّغير في احاديث البشير النَّذير»، و عبدالرّوف مَنَاوي در «كنوز الحقائق في حديث خير الخلائق» كه اختصاص به عبارات و اخبار رسول اكرم دارند، آن را ذكر ننمودهاند. فقط ابنحجر هيتمي مالكي در «الصواعق المحرقة» ص 87 به عنوان روايت مرسله با عبارت: لاَتُصَلُّوا عَلَيَّ الصَّلَوةَ الْبَتْراءَ با تعريف لفظ صلوة و بترا ذكر كرده است، و علاّمة اميني؛ در «الغدير» ج 2 ص 303 به همين عبارت از او نقل كردهاند.
آري به مُفاد و مضمون آن رواياتي است مانند روايتي كه علاّمة مجلسي؛ در «بحارالانوار» ج 5 ص 209 از «تفسير نعماني» از اميرالمومنين عليهالسّلام نقل ميكند و در ضمن آن حضرت ميفرمايد: هَذَا مَعَ عِلْمِهِمْ بِما قَالَهُ النَّبِيُّ صلياللهعليهوآلهوسلّم وَ هُوَ قَوْلُهُ: لاَ تُصَلُّوا عَلَيَّ صَلَوةً مَبْتُورَةً إذَا صَلَّيْتُمْ عَلَيَّ بَلْ صَلُّوا عَلَي أهْلِ بَيْتي وَ لاَتَقْطَعُوهُمْ مِنِّي، فَإنَّ كُلَّ سَبَبٍ وَ نَسَبٍ مُنْقَطِعٌ يَوْمَ الْقِي'مَةِ إلاَّ سَبَبي وَ نَسَبي، تا آخر. و عين اين روايت را نيز علاّمة مجلسي در «بحارالانوار» ج 93 ص 14 ايراد كرده است. و مانند روايات مستفيضهاي كه اخيراً در كيفيّت صلوات از رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم نقل كرديم، و مانند روايت صدوق با سند متّصل خود از عبدالله بن حسن بن حسن بن علي از پدرش از جدّش كه گفت: رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم فرمود:
مَنْ قَالَ: صَلَّي الله عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، قَالَ اللهُ جَلَّ جَلاَلُهُ: صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ! فَلْيُكْثِرْ مِنْ ذَلِكَ! وَ مَنْ قَالَ: صَلَّي اللهُ عَلَي مُحَمَّدٍ، وَ لَمْ يُصَلِّ عَلَي آلِهِ لَمْ يَجِدْ رِيحَ الْجَنَّةِ، وَ رِيحُهَا تُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ خَمْسِمِأةِ عَامٍ.[6]
«كسي كه بگويد: صلوات خدا بر محمد و آل او باد، خداوند جلّ جلاله ميگويد: صلوات خداوند بر تو باد! بنابراين بايد در فرستادن صلوات، زياد نمايد! وكسي كه بگويد: صلوات خدا بر محمد باد، و صلوات بر آل او نفرستد بوي بهشترا نخواهد يافت، در حالي كه بوي بهشت از مسير پانصد سال راه به مشام ميرسد.»
و همچنين شيخ صدوق با سند متّصل خود روايت ميكند از حضرت باقر عليهالسّلاماز پدرانش: كه گفت: رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم فرمود: مَنْ صَلَّي عَلَيَّ وَ لَمْ يُصَلِّ عَلَي آلِي لَمْ يَجِدْ رِيحَ الْجَنَّةِ، وَ إنَّ رِيحَهَا لَتُوجَدُ مِنْ مَسِيرَةِ خَمْسِمِأةِ عَامٍ.[7]
«كسي كه درود بفرستد بر من، و بر آل من درود نفرستد بوي بهشت را نخواهد يافت در حالي كه بوي بهشت از فاصلة پانصد سال راه ميرسد.»
بازگشت به فهرست
سند صحيفة بدست آمده مخدوش است
امتياز هفتم براي صحيفة به دست آمدة قديمه، سلامت صحّت سند آن ميباشد. ما براي آنكه كاملاً جنبة اين امتياز از نظرشان مشخّص گردد، لازم است عين عبارت ايشان را در اينجا نقل نمائيم، و سپس به پاسخ آن پرداخته و اشاره به مواقع ايراد و نادرستي آن بنمائيم:
ايشان ميفرمايند: «هفتمين امتياز صحيفة قديمه كه ميتوان گفت: مهمترين امتياز است، سلامت سند آن است. توضيح اين كه:
سند صحيفة معروفه با اين جمله آغاز ميشود: حَدَّثَنَا السَّيِّدُ الاجَلُّ بَهَاءُ الشَّرَفِ الي آخر. يعني حديث كرد براي ما سيّد أجلّ بَهاءُ الشَّرَف - تا آخر.
بنابراين سوالي مطرح است كه: گويندة حدّثنا كيست؟! دانشمندان تحقيقاتي در اين باره دارند.
محقّق داماد - قدس الله سرّه - فرموده است كه: راوي اوّل يعني گويندة حَدَّثنا: عَمِيدُ الرُّوسَاء هِبَةُ اللهِ بْنُ حَامِدِبْنِ أيُّوبَ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أيُّوب لغوي مشهور است.
و شيخ بهائي - قدّس الله نفسه - فرموده است كه: گويندة حدّثنا: شيخ أبوالحسن علي بن محمد بن محمد بن علي بن محمد بن محمد بن سَكُون حِلِّي نَحْوي است كه بنا به نقل سُيوطي در «بُغْيَة» و عبدالله افندي تبريزي در «رياض العلماء» در ترجمة ابنسكون، در حدود 606 وفات يافته است. و چون عميد الرُّوساء با ابنسكون همزمان بودهاند چنانچه سيّد فَخَّار بن مَعْد موسوي از هر دو اينها روايت ميكند، و هر دو در يك طبقه ميباشند، لذا احتمال اين كه راوي حدَّثنا عميدالرُّوساء باشد ترجيحي بر روايت ابن سكون ندارد.
و شيخ عليّ بن احمد معروف به سَديدي نسخهاي از صحيفه را داشته كه به خطّ ابنسكون نوشته شده بوده است.
آنچه گفته شد و اقوال ديگر چنانچه ملاحظه ميشود احتمالي بيش نيست.
چيزي كه به صحيفة مكشوفة در حرم حضرت رضا عليهالسّلام ارزش بي نظير ميدهد همين نكته است كه: سند روايت صحيفه در اين نسخه مذكور است. و آن اينكه نويسندة اين صحيفه به نام حسن بن ابراهيم بن محمد الزّامي[8] است كه به سال 416 اين نسخه را نوشته است.
او از أبوالقاسم عبدالله بن محمد بن سَلِمَة فرهاذجردي نقل ميكند كه وي به نويسندة صحيفه كه حسن بن ابراهيم باشد اجازه داده است كه: صحيفه را از استادش: أبوبَكر كرماني روايت كند. و ابوبكر كرماني نخستين راوي سند است در اين صحيفه كه سندي است جداگانه از سندي كه در صحيفة مشهوره است، و در آخر اين صحيفه مذكور است.
بر خلاف صحيفة مشهوره كه سند آن در اوّل صحيفه ذكر شده است.» تمام شد گفتار ايشان.
پاسخ از اين گفتار نيز به جهات مختلفي رجوع ميكند كه بايد حتماً در يكايك آن جهات، جداگانه و مفصَّلاً بحث نمود:
جهت اوّل اين است كه: چون احتمال روايت عميدالرُّوساء با ابنسَكون مساوي است و ترجيحي در ميان وجود ندارد، لهذا اين احتمال و اقوال ديگري كه در سند صحيفه گفتهاند، احتمالي بيش نيست. و بنابراين سند صحيفه از يقيني بودن به مرحلة احتمال و شك سقوط ميكند، و در برابر سند صحيفة به دست آمده كه نويسنده و راوي آن معيّن ميباشد، ارزش خود را از دست ميدهد.
پاسخ: اوّلاً - چه گويندة حَدَّثنا عميدالرُّوسا باشد، چه ابن سَكون، هيچ تفاوتي در اتقان سند صحيفه ندارد. چرا كه هر دو شيعي و موثّق بودهاند، و از أعاظم و فحول علماء محسوب بودهاند.[9]
علم اجمالي سند در روايت، مانند علم تفصيلي در سند آن حجيّت دارد. چه فرق ميكند شما يقيناً بدانيد: قائل حدّثنا عميدالرُّوساء است، و يا قطعاً بدانيد: ابنسَكون ميباشد، و يا اينكه قطعاً بدانيد: يكي از اين دو نفر هستند و خارج از اين دو نفر نميباشند در حالي كه در تعيّن و تشخّص هر كدام از آنها مشكوك باشيد؟!
تنجيز علم اجمالي به مانند علم تفصيلي مگر در مباحث اُصوليّه به ثبوت نرسيده است؟!
آيا در رواياتي كه سند آن ميرسد به عَنْ أحَدِهِما عليهماالسّلام، و شما ميدانيد: گويندة حديث يا حضرت باقر، و يا حضرت صادق عليهماالسّلام ميباشد، ليكن در خصوص هر يك از آنها شك داريد، بدان حديث عمل نمينمائيد و جزء محتملات در بوتة انزوا ميگذاريد؟! و يا آنكه بعينها مانند روايتِ از خصوص يكي از آنها عمل ميكنيد؟!
آيا تفاوتي در ميان قائل حدّثنا و انحصار شبهه ميان يكي از اين دو شاخص، و در ميان راوي احدهما عليهماالسّلام و انحصار شبهه ميان يكي از آن دو امام موجود است؟!
ثانياً - بعضي از اعلام همچون مدرّس چهاردهي (ره) گفتهاند: عميدالرُّوساء وابنسَكون مساوي هستند و ميتوانند هر دو نفر باشند[10] و بعضي جِدّاً گفتهاند: قائل حدّثنا هر دو نفر ميباشند همچون ميرزا عبدالله افندي كه در كتاب خود گفته است: و حقّ نزد من آن است كه: قائل بدين كلام هر دوي آنها هستند، به علّت آنكه هر دو در درجة واحد ميباشند، و به علّت آنكه هر دو از تلامذة ابن عَصَّار لغوي هستند.[11]
بازگشت به فهرست
اختلاف علماء در قائل «حدَّثنا» در اوّل صحيفه
و همچون محدّث جزائري در شرح صحيفة خود گويد: هر دو قول نيكو است، زيرا از كتب اجازات ظاهر ميشود كه: هر دو نفر آنها صحيفة شريفه را از سيّد أجَلّ روايت كردهاند[12].
شيخ بهاءالدّين عاملي ميگويد: تحقيقاً ابنسكون ميباشد، و بر اين مرام اصرار دارد، و با شدّت قول به آنكه از عميد الرُّوساء است را رد ميكند.[13]
سيّد محمد باقر استرابادي مشهور به ميرداماد صريحاً آن را از عميدالرُّوساء ميداند. وي در شرح صحيفة خود گويد: و لفظ حدَّثَنا در اين طريق براي عميدالدّين[14] و عمود مذهب عميدالرُّوساء ميباشد كه از امامان علماء أدب و از أفاخم أصحابنا - رضي الله تعالي عنهم - است.
اوست كه صحيفة كريمه را از سيّد أجَلّ بهاءُ الشَّرَف روايت نموده است.
(دليل و شاهد ما) اين صورت دستخطي است كه: شيخ محقّق ما شهيد -قدّس الله تعالي لطيفه- بر نسخهاي كه به نسخة ابنسَكون عرضه داشته شده و مقابله گرديده است، مرقوم داشته است. و بر آن -يعني بر نسخهاي كه به خطّ ابنسكون است- خطّ عميدالدّين عميد الرُّوساء - رحمة الله عليه - ميباشد بدين عبارت: قرائت نمود بر من اين صحيفه را سيّد أجلّ، نقيب اوحد، عالم، جلال الدّين عماد الاءسلام أبو جعفر القاسم بن الحسن بن محمّد بن الحسن بن مُعَيَّة -أدام الله تعالي عُلُوَّه- قرائت صحيح و پاكيزهاي.
و من آن را براي وي روايت كردم از سيّد بهَاء الشَّرَف أبي الحسن محمد بن الحسن بن احمد، از رجال او، كه نامهايشان در پشت اين ورقه ذكر گرديده است. و من به او اجازه دادم كه بر طبق آنچه كه من او را واقف نمودم و حدودش را براي او ذكر نمودهام، آن را از من روايت كند.
(اين مطلب را) نوشت هِبَةُ اللهِ بْنُ حَامِدِ بْنِ أحْمد بنِ أيَّوب بنِ عَليّ بنِ ايُّوب د شهر ربيع الآخر از سنة ششصد و سه.
و الحمدللّه الرّحمن الرّحيم، وَ صَلاَتُهُ و تسليمُهُ علي رسوله سَيِّدنا محمّد المصطفي و تسليمُهُ علي آلِهِ الْغُرِّ اللَّهَامِيمِ.[15]
تا اينجا حكايت خطّ شهيد - رحمه الله تعالي - ميباشد.[16]
بازگشت به فهرست
روايت صحيفه توسط عميدالروساء و ابن سكون
و در اين عبارات همانطور كه ملاحظه ميگردد: به شهادت ميرداماد از خطّ شهيد كه نسخة خود را بر نسخه ابنسَكون عرضه داشته است، در ظهر صحيفه اجازة هِبَة ] الله [ بن حامِد بن احمد (عميد الرُّوساء) ميباشد كه به ابن مُعَيَّه از طريق سيِّد أجَلّ با همان روات معروف، صحيفه را اجازه داده است. بنابراين به طور يقين عميدالرُّوساء از سيّد أجلّ روايت كرده است.
و عالم عظيم مرحوم سيّد عليخان مدني شيرازي در شرح صحيفة خود، بر همين نهج مشي فرموده، و با استناد به خطِّ شيخ شهيد قائل حَدَّثنا را عميدالرُّوساء دانسته است. چرا كه ميگويد: وَ هُوَ الصَّحِيِحُ كَمَادَلَّ عَلَيْهِ مَا وُجِدَ بِخَطِّ الْمُحَقِّقِ الشَّهِيدِ ( رحمهاللهعليه ).[17]
ميرداماد پس از استناد نسخه به عميدالرُّوساء چنانكه ديديم، ميگويد: و امّا نسخهاي كه به خطّ عليّبنسَكون؛ است، طريق اسنادش بدين صورت ميباشد:
خبر داد به ما ابو عليّ حسن بن محمّد بن اسمعيل بن اشناس بَزَّاز در حالي كه بر او قرائت ميشد و وي اقرار به آن ميكرد. گفت: خبر داد به ما أبو المفضّل محمد بن عبدالله بن مطّلب شَيباني، تا آخر آنچه كه در كتاب مذكور است.
و در آنجا نسخة دگري ميباشد كه طريقش بدين صورت است:
حديث كرد براي ما شيخ أجلّ امام سعيد أبو عليّ حسن بن محمد بن حسن طوسي - تا آخر إسنادي كه در اين نسخه در حاشيه مكتوب بوده است.[18]
و در توضيح اين عبارت محدّث جزائري گويد: و امَّا نسخهاي كه در حاشيه نوشته شده است و ابتدايش گفتار حَدَّثنا شيخ أجلّ ميباشد، همان نسخهاي است كه آن را فاضلِ سَدِيدي از نسخة ابن ادريس براي بيان اختلاف در سند ميان آن و ميان نسخة ابنسكون نقل نموده است. و ما در بسياري از نسخهها يافتيم كه: آن را در اصل و متن نوشته بودند، و قائل در حدّثنا در آن ابنادريس ميباشد.[19]
و بناءً عليهذا مجموع نسخههائي را كه ميرداماد به دست ميدهد سه نسخه ميباشد:
اوّل نسخة عميد الرُّوساء با روايت سيِّد أجَلّ.
دوم نسخة ابن سَكون با روايت ابن اشناس بَزّاز.
سوم نسخة سَديدي با روايت از ابن إدريس، از ابو علي حسن بن محمد طوسي، (پسر شيخ طوسي).
با دقّت و تأمّل در آنچه گفته شد، نميتوان نُسَخ صحيفه را كه مصدَّر به حَدَّثنا ميباشند منحصراً از عميد الرُّوساء به حساب آورد، زيرا:
اوّلاً روايت عميدالرُّوساء از سيِّد أجَلّ مسلَّم است، وليكن روايت او غير از عبارت حَدَّثنا ميباشد، و چه دليل داريم كه: عين لفظ حَدَّثنا از علي بن سَكون نبوده باشد؟!
ثانياً طريق روايت ابنسَكون از ابن اشناس بزّاز كه مُسَلَّماً طريق دگري است، نفي روايت او را با سند جداگانهاي ازسيِّد أجَلّ نميكند. چه اشكال دارد كه: عليبن سَكون با دو طريق روايت، صحيفه را روايت نموده باشد: اوّل از طريق ابن اشناس، دوم از طريق سيّد أجلّ.
بلكه ميتوان گفت: حتماً قائل حَدَّثنا هم عميد الرُّوساء ممكن است بوده باشد، و هم ابنسَكون به سه دليل:
اوّل گفتار ميرزا عبدالله افندي كه خِرّيت فنّ رجال و درايه است. او ميگويد: الْحَقُّ عِنْدِي أنَّ الْقَائلَ بِهِ كِلاَهُمَا.[20]
دوم گفتار محدّث جزائري كه وي نيز از مفاخر علماء متتبّعين ما محسوب ميگردد. او ميگويد: وَ كِلاَهُمَا حَسَنٌ لِمَا يَظْهَرُ مِنْ كُتُبِ الاءجَازَاتِ مِنْ أنَّهُمَا يَرْوِيَانِ الصَّحِيفَةَ الشَّرِيفَةَ عَنِ السَّيِّدِ الاجَلِّ.[21]
سوم شهادت مجلسي اوّل ملاّ محمد تقي در ضمن بعضي از اجازات خود كه فرموده است: و رَواه عليُّ بن سَكون عن السَّيِّد الاجلّ.[22]
جائي كه اينها ميگويند: در كتب اجازات ما وارد است كه: هر دو نفر آنها علي بن سكون و عميد الرُّوساء صحيفه را از سيّد أجَلّ روايت نمودهاند، در اين صورت انحصار جزم به گويندة حدَّثنا به يكي از آنها غير ديگري مجوّزي ندارد.
بنابراين گويندة حَدَّثنا كه راوي صحيفه ميباشد، دو نفر ميباشند، نه يك نفر مجهول.
ثالثاً - بسياري از أعلام و أعاظم علماي شيعه بدون واسطه خودشان صحيفة كامله را از سيِّد أجَلّ روايت كردهاند، و بنابراين، روايت آن از سيّد أجلّ منحصر به عميد الرُّوساء و ابنسَكون نميباشد.
و با دقت در مشيخه و اجازات كتاب «بحارالانوار» كه حقّاً حاوي مطالب نفيسهاي است اين مرام مشهود ميگردد، و ما اينك در اينجا به برخي از آنها اشاره مينمائيم:
مجلسي؛ از والدش در روايت اين صحيفة مباركه مطالب بسياري را ذكر فرموده است. از جمله مرحوم والدش ملاّ محمد تقي - أعلي الله درجته - در ضمن بيان سند خود در اين صحيفه ميگويد: آن را روايت مينمايم از شيخ علي، از شيخ علي بن هِلال، از شيخ جمالالدّين، و مُسَلسَلاً يكايك از اعلام را معنعناً ميشمرد تا ميرسد به آنكه ميگويد: عَنِ الْعَلاَّمَةِ مُحَمَّدِ بْنِ جَعْفَر بْنِ نِما، و سيّد شمس الدّين فَخّار بن مَعْد مُوسَوِي، و سَيِّد عبدالله بن زُهْرَة از ابن إدريس و عميد الروساء: هِبةاللهبناحمدبنايُّوب، و عليبنسَكون، از سيِّد أجَل تا آخر سند صحيفة كامله[23].
در اينجا ميبينيم: علاوه بر آن دو بزرگوار، ابن إدريس هم جزو راويان بلافاصلة صحيفه ميباشد.
و أيضاً از والدش در ضمن اجازة ديگر در بيان سند صحيفه از شيخ علي، از شيخ احمد بن داود مَسَلْسَلاً ميرسد به سيّدين جليلين علي بن طاوس و احمد بن طاوس و غير اين دو از فضلاء از سيّد از عبدالله بن زُهْره حَلَبي و محمد بن جعفر بن نما، و سيّد شمس الدّين فَخَّار از محمد بن ادريس حلِّي با اسنادش تا آخر.
و از عميد الرُّوساء هبة الله بن أحمد بن أيُّوب، و علي بن سكون از سيِّد أجَلّ تا آخر.[24]
در اينجا ابن ادريس هم البتّه با سندي ديگر، ضميمة اسناد روايت ميگردد.
و أيضاً از والدش، در ضمن بيان اجازه، از شهيد از مَزيدي، تا ميرسد به: از محمد بن ادريس حلِّي و از عميد الرُّوساء از سيّد أجلّ، و ابن ادريس، از أبو علي، از پدرش شيخ الطَّائفَة محمّد بن حسن طوسي. و از شيخ نجيب الدين بن نما، از شيخ محمد بن جعفر، از سَيِّد أجَلّ روايت ميكند.[25]
و أيضاً از علاّمه با سند متّصل ازشيخ سديد الدّين شاذان بن جبرئيل، ابنادريس، و ابن شهر آشوب، از عربي بن مسافر از سيّد أجل روايت مينمايد. همچنين در ضمن حيلولهها با سه سند ديگر از عربيّ بن مسافر از سيّد أجلّ روايت ميكند آنگاه ميگويد: إلي غير ذلك ممّا لايحصي
راويان صحيفه غير از ابن سكون و عميدالروساء
در اينجا علاوه بر روايت ابنادريس از شيخ طوسي، روايت محمد بن جعفر مشهدي را از سيّد أجلّ بيان ميكند.
و همچنين از والدش به خطّ خود او، روايت بعضي افاضل را كه صحيفه را نقل و روايت نمودهاند بدين گونه ذكر ميكند:
مجلسي اوّل ميگويد: من صحيفه را روايت ميكنم از علاّمه شهيد محمد بن مكّي، از سيّد شمس الدّين محمد ابن أبي المعالي، از شيخ كمال الدّين علي بن حَمَّاد واسطي، از شيخ نجيب الدّين يحيي بن سعيد، و شيخ نجم الدين جعفر بن نما، از پدرش شيخ نجيب الدّين محمد بن نما، و سيّد فخّار، از شيخ محمد بن جعفر مشهدي، از شيخ أجلّ (شيخ طوسي) به طوري كه شريف اجلّ نظام الشَّرَف قرائت ميكرد و من گوش ميدادم.
و محمد بن جعفر ميگويد: همچنين من صحيفه را قرائت كردم بر پدرم: جعفر بن علي مشهدي، و بر شيخ فقيه هِبَة الله بن نما، و شيخ مُقْرِي: جعفر بن أبوالفَضْل بن شقرة، و شريف أبوالفتح بن جَعْفَرِيَّة، و شريف ابوالقاسم بن زَكِي عَلَوي، و شيخ سالم بن قُبارَوَيْه كه همگي آنان از سيِّد أجلّ بهاء الشّرف روايت ميكردند.
و نيز با همين إسناد از محقّق، از ابن نما، از شيخ ابوالحسن علي بن خَيّاط، از شيخ عربيّ بن مسافر[188]، از سيد اجلّ بهاءالشَّرف روايت مينمايم.
و از سيّد فَخّار، از شيخ علي بن يحيي خيّاط، از حمزة بن شهريار از سيّد أجلّ روايت گرديده است.[189]
در اين دستخط مجلسي اوّل ميبينيم كه: علاوه بر روايت محمد بن جعفر مشهدي صحيفه را از شيخ الطّائفة كه سندي دگر دارد، آن را از خصوص سيّد أجلّ، افراد كثيري مانند جعفر بن علي مشهدي، هِبَة الله بن نما، جعفر بن أبي الْفَضْل بن شقرة، و أبوالفتح بن جَعْفَريَّة، و أبوالقاسم بن زكي علوي، و سالم بن قُبَارَوَيْه، و عَرَبيّ بن مُسافر، و حمزة بن شهريار روايت كردهاند.
و در صورت اجازة قبل ديديم كه: خود محمد بن جعفر هم از سيّد أجلّ روايت ميكند. بنابراين، اين پدر و پسر: جعفر بن علي مشهدي و محمد بن جعفر هر دو صحيفه را از سيّد اجلّ روايت كردهاند.
و علاوه بر اين دو عَلَم، أعلام و أساطيني كه در اينجا راوي صحيفه از سيّد أجلّ به شمار آمدهاند، هفت نفر ميباشند و با اين دو بزرگوار نه تن ميشوند، و با ابن ادريس، و عميد الرُّوساء و ابنسَكون مجموعاً دوازده نفر از بزرگان و جهابذة علم شيعه، صحيفه را از سيّد اجلّ روايت نمودهاند.
بايد دانست كه: قبل از مجلسي اوّل كه روايات خود را از صحيفة كامله به واسطة اين أعلام به سيّد أجلّ ميرساند، شهيد اوّل: محمد بن مكّي بر اساس خطّي كه از اوبه دست آمده است، از شيخ نجم الدّين جعفر بن نما نقل ميكند كه: او صحيفه رااز پدرش، از هشت نفر از أساطين و علمائي كه در اينجا ذكر كرديم روايـت ميكند.
خطّ شهيد در اينجا از جملة سه اجازهاي است كه به خطّ او بوده، و به دست صاحب معالم - رضوان الله عليه - رسيده است. و صاحب معالم آن را در اجازة كبيرة خود كه به سيّد نجمالدّين بن سيد محمد حسيني داده است، و ميان محدّثين و علماء شهرت بسزائي دارد، ذكر نموده است.
اين اجازة مباركه كه حقّاً حاوي مطالب نفيس و ارزشمندي است، مرحوم مجلسي در «بحارالانوار» آن را بتمامها نقل نموده است. صاحب معالم: شيخ حسن ابن شهيد ثاني، مطلب را ميآورد تا ميرسد به اينجا كه ميفرمايد: و در نزد مناجازهاي است به خطّ شيخنا الشّهيد كه سيّد غياث الدّين[190] به اين مرد داده است.[191]
و همچنين دو اجازه دگر است كه شيخ نجيب الدّين يحيي بن سعيد، و شيخ نجمالدّين جعفر بن نما به او دادهاند. و چون در اين دو اجازه مطالب زائد و مفيدي است از آنچه كه در طريق روايت ذكر ميگردد، ما مواضع مهمّ آن دو را در موارد لزوم نقل خواهيم نمود.[192]
تا آنكه ميگويد: و گذشت كه: شيخنا الشَّهيد الاوّل از سيّد شمس الدّين محمدبن أبي المعالي موسوي از شيخ كمال الدّين مذكور روايت مينمايد، و در نزد ما به خطّ شهيد؛ اجازة شيخ كمال الدّين است كه به سيّد مذكور داده است، و در آن اشاره به اجازات ثلاثة مذكوره ميباشد.[193]
تا آنكه ميگويد: وَ مِنْها (يعني از بعضي از چيزهائي كه از شيخ طوسي راجع به بعضي از كتب اوست) آن است كه: پدرم؛ گفت كه: شهيد صحيفة كامله را از سيد سعيد تاجالدّين بن مُعَيَّة از پدرش: أبي جعفر قاسم، از دائياش تاج الدّين أبيعبدالله جعفر بن محمد بن مُعَيَّة، از پدرش: سيد مجدالدّين محمد بن حسن بن مُعَيَّة، از شيخ ابي جعفر محمد بن شهر آشوب مازندراني، از سيد ابيصمصام ذيالفقار بن معبد حسني، از شيخ ابي جعفر طوسي با سندي كه در اوّل آن مذكور است روايت ميكند.
و از سيّد تاجالدّين محمد بن مُعَيَّة أيضاً از سيّد كمال الدّين رضي محمد بن محمد بن سيّد رضي الدّين آوي حسيني[194] از امام وزير نصيرالدّين محمد بن حسن طوسي، از پدرش از سيّد أبي رضا فضل الله حسني، از سيّد أبي صمصام، از شيخ أبي جعفر طوسي روايت ميكند.[195]
تا آنكه ميگويد: وَ مِنْ ذَلِكَ (يعني از بعضي از چيزهائي كه راجع به بعضي از كتب به خطّ شهيد در اجازات است) آن چيزي است كه: شيخ نجم الدّين جعفر بن نما ذكر نموده است كه: او روايت نموده صحيفة كامله را با اجازه از پدرش، از (1) شيخ محمد بن جعفر مشهدي كه او شنيده است قرائت شريف نظام الشَّرَف[196] ابيالحسن بن العُرَيْضي العَلَوي الحسيني در شوّال سنة پانصد و پنجاه و شش را، و همچنين روايت ميكند به نحو قرائت از پدرش: (2) جعفر بن علي مشهدي، و بر شيخ فقيه(3) هِبة الله بن نما، و شيخ مُقْرِي:(4) جعفر بن أبي الفَضْل بن شعْرة[197]، و (5) شريف أبي القاسم بن زَكِيّ عَلَوي، و (6) شريف أبي الفتح بن جعفريّة، و (7) شيخ سالم بن قبارَوَيْه همگي از سيد بهاء الشَّرف با سند وي كه در آنجا مذكور است.
و نيز نجم الدّين آن را با اجازه روايت ميكند از پدرش، از شيخ أبيالحسن علي ابن خيّاط، از (8)شيخ عربي بن مُسَافِر از سيد بهاءالشَّرف با اسناد معلوم آن.،[198] [199]اوقاتي كه حقير در نجف اشرف براي تحصيل اقامت داشتم، به محضر حضرت علاّمه حاج شيخ آقا بزرگ طهراني - أعلي الله تعالي مقامه الشَّريف - زياد تردد داشتم، بالاخصّ در پنجشنبهها و جمعهها. زيرا ايشان استاد بنده در علم درايه و رجال و حديث بودند، مضافاً به آنكه به واسطة همشهري بودن و سوابق ممتدّي كه با پدر و جدّ و دائي پدر حقير داشتند، بسيار مرا مورد لطف و محبّت قرار ميدادند تا به حدّي كه هر كتاب را كه احياناً مورد لزوم و مطالعهام بود، از كتابخانة خود به من ميدادند، و بنده آن را به منزل آورده از روي آن مينوشتم. و لايخفي آنكه: اين كتب، كتابهاي خطّي بود كه چه بسا نسخة منحصر به فرد بود مانند كتاب « ضِياءُ الْمَفَازَاتِ فِي طُرُقِ الْمَشَايِخِ وَ الاءجَازَاتِ » و امثال ذلك، مثل اجازة مرحوم آيةالله سيد حسن صدر به ايشان.
روزي كه در محضرشان بودم، و سخن از سند صحيفة كاملة سجّاديّه به ميان آمد، فرمودند: قائل حدَّثنا بدون شك يكي از هفت نفر ميباشند كه مجلسي در مشيخة «بحارالانوار» در اجازة صاحب معالم آن را از خطّ شهيد؛ ذكر نموده است. و هر كدام يك از ايشان بوده باشند، در غايت وثوق و اتقان است. آنگاه فرمودند: من در ورقة الحاقي در ظهر صحيفة خودم نام آنان را ذكر كردهام، اگر تو هم ميخواهي بنويسي، ببر منزل و بنويس! صحيفة خطّي خود را به من عنايت فرمودند، و حقير به منزل آوردم و عيناً يك صفحه از روي آن نوشته و به صحيفة خطّي ارثي خودم ضميمه نمودم. و اينك عين آن نوشته را به جهت تيمّن و تبرّك و ياد نجف: شهر عاشقان و تَذكار عالم متّقي و از هواي نفس برون شده، علاّمه حاج شيخ آقا بزرگ طهراني در اينجا منعكس مينمايم:
بازگشت به فهرست
گفتار حاج شيخ آقا بزرگ طهراني دربارة قائل «حدَّثنا»
بسمه تعالي شأنه العزيز
رأيت بخطّ العلاّمة النِّحرير فريد عصرنا الشّيخ آقا بزرگ الطّهراني مدّ ظلّه
في ظهر الصَّحيفةِ السّجّاديّة ما هذا لفظه:
بسم الله الرّحمن الرّحيم، الحمد لوليّه، و الصّلوة علي نبيّه و وصيّه؛ و بعد فاعلم أنَّه رَوي الصَّحِيفَةَ عَن بَهاء الشَّرف المُصَدَّر بها اسمُهُ الشَّريف جماعةٌ منهم مَن ذَكرهم الشَّيخ نجم الدِّين جعفر بن نجيب الدِّين محمد بن جعفر بن هِبَة الله بن نما الحِلِّيِّ في إجازته المسطورة في إجازة صاحب المعالم - و تاريخ بعض إجازاته سنة 637 - في إجازات البحار ص 108: جعفر بن علي المشهدي أبوالبقاء هِبة الله بن نما الشّيخ الْمُقْري جعفر بن أبي الْفَضْل بن شَعْرة الشَّريف أبوالقاسم بن الزّكيّ العلويّ الشّريف أبوالفتح ابن الجعفريّة الشّيخ سالم بن قبارويه الشّيخ عربي بن مسافر و كلّهم أجلاّءُ مشاهيرُ و أبوالفتح المعروف بابن الجعفريّة هو السّيّد الشّريف ضياءالدِّين ابوالفتح محمد بن محمد العلوي الحسينيّ الحائري و قد قرء عليه السّيّد عزّالدّين أبوالحرث محمد بن الحسن بن علي العلويّ الحسيني البغداديّ كتاب «معدن الجواهر لِلكَراجكيّ في الحلّة السَّيفيَّةِ» في ج 1 سنة 573 و ذكرت هذا التاريخ ليُعلم عصرُ غيره ممّن شاركه في رواية الصَّحيفة عن بَهاء الشَّرف تقريباً و اجازة صاحب المعالم مُدْرَجةٌ في المجلّد الاخير من البحار و أدرج هو في إجازته إجازات ثلاث وجدها بخطِّ الشَّهيد الاوَّل إحدي'ها إجازة نجم الدّين جعفر بن نما كما ذكره في أوَائل صفحة المِأة من هذا المجلّد ثمّ أدرجها متفرّقةً في إجازته منها الفقرة الّتي نقلناها فقد ذكرها في وسط ص 108 من مجلّد الاءجازات.
حرّره مالك النُّسخة إرثاً الجاني محمد محسن المدعو بآقا بزرگ الطّهراني في 5 رجب سنة 1345 - انتهي.
حرّره مالك هذه الصَّحيفة إرثاً محمد حسين الحسيني الطهراني في 19 رجب سنة 1375.
و لايخفي مرحوم استاد - أعلي الله تعالي مقامه - در اين ورقه نام محمد بن جعفر مشهدي را كه سماعاً از سيّد اجل روايت كرده بود ذكر ننمودهاند، و فقط به ذكر پدر: جعفر بن علي مشهدي اكتفا فرمودهاند، در حالي كه وي نيز از روات صحيفه محسوب است، و با او مجموعاً اين زمرة از راويان، هشت نفر خواهند بود.
و از طرائف آن است كه: اخيراً در صفحة 128 از همين مجموعه به نقل صاحب معالم ديديم كه: شهيد؛ از سيد تاجالدّين ابن مُعَيَّة با دو سند مختلف از شيخ طوسي صحيفه را با سندي كه در اوّل آن مذكور ميباشد روايت مينمايد. و چون روايت شيخ بدون ترديد از سيد اجلّ امكان ندارد، به علّت آنكه سيد أجل از قرائن زمان راويان از وي، در نيمة دوم قرن ششم بوده است و شيخ طوسي در نيمة دوم قرن پنجم رحلت نموده است (تولّد وي در سنة 385، و وفاتش در سنة 460 بوده است) لهذا امكان ندارد كه شيخ بتواند از سيد بهاءالشَّرف روايت كند مگر اينكه مراد از عبارت سند مذكور در اوّل صحيفه، افراد بعدي كه قبل از سيّد أجلّ بودهاند، بوده باشد. و اين احتمال، احتمال خوبي است.
چرا كه علاوه بر آنكه طريقة شيخ را در روايت صحيفه از غير از بهاءالشَّرَف داريم، اين دو روايت از تاجالدِّين ابن مُعَيَّة روايت وي را نيز از اين طريق ميرساند، و لهذا مجموعاً تا به حال مجموع راويان از سيد اجلّ و از راويان قبلي طريق او به سيزده نفر بالغ ميگردند.
رابعاً - سند صحيفه انحصار به سيّد أجلّ بهاءُالشَّرَف ندارد. چرا كه با اسناد غيرقابل احصاء و شمارش، صحيفه را از طريق غير سيّد اجلّ روايت نمودهاند.
علاّمه محمد تقي مجلسي اوّل با خط خود شرحي دربارة روايت صحيفة كامله از مشايخ خود - رضوان الله عليهم - ذكر ميفرمايد كه مجلسي ثاني در «بحار» آن را حكايت ميكند:
مجلسي در ضمن صورت 41 ميگويد: من روايتي ديگر به خطّ علاّمه پدرم ديدم كه صحيفه را از مشايخ خود روايت ميكرد.
در اينجا مجلسي اوّل مفصّلاً روايات عديده را با سند متّصل خود به شهيد، و علاّمه و ابن طاوس و غيرهم ميرساند، و به خصوص با سند متّصل، نوزده روايت را دربارة صحيفه به شيخ الطَّائفة محمد بن حسن طوسي ميرساند كه شيخ با جميع اين اسانيد آن را از حسين بن عبيدالله غضائري از أبوالمفضّل شَيباني از شريف حسني تا آخر سند روايت ميكند.
و نيز عربيّ بن مسافر سندش منحصر به سيد اجلّ نيست، بلكه با خود سيد اجلّ سندش را به شيخ ميرساند آنجا كه ميگويد: وَ عَنْهُ (يعني از سيد غياثالدِّين بن طاوس از علي بن يحيي خيّاط از عَرَبيّ بن مُسَافِر از سيد بهاء الشَّرف از محمد بن أبي القاسم، از أبو علي، از پدرش (شيخ الطَّائفة) إلي غير ذلك. مِمّا لاَ يُحْصَي. [200]
علاّمه صَدرالدّين سيد عليخان كبير مدني شيرازي در مقدّمة شرح بينظيرش بر صحيفة كاملة سجّاديّه پس از بيان سلسلة سند خود را مرتّباً و مُعَنْعناً تا رئيس الطَّائفة: أبو جعفر طوسي كه ميشمارد سپس ميگويد:
بازگشت به فهرست
طرق شيخ طوسي در روايت صحيفه
از براي شيخ طوسي در روايت صحيفه، دو طريق ميباشد كه آنها را در «فهرست» ذكر كرده است: يكي از آن دو: از جماعتي از أبومحمد هرون بن موسي بن تَلْعُكْبَري از معروف به ابنأخيطاهر است كه او أبومحمد حسن بن محمد بن يحيي بن حسن بن جعفر بن عبيد الله بن حسين بن علي بن حسين بن علي بن أبي طالب (علیهم السلام ) بوده است، از محمد بن مُطَهَّر، از پدرش، از عُمَيْر بن متوكّل، از پدرش، از يحيي بن زيد.
و دومي از آن دو: از أبو عبدالله احمد بن عبدالواحدالْبَزّاز معروف به ابن عَبْدُون، از ابوبكر دوري، از ابناخيطاهر، از محمد بن مُطَهَّر، از پدرش از عُمَير بن متوكّل، از پدرش، از يحيي بن زيد، از پدرش: زيد بن علي، از پدرش: علي بن الحسين بن علي بن أبي طالب (علیهم السلام ).
و براي شيخ طوسي طريق ثالثي در حاشيههاي نسخههاي صحيفه بدين صورت يافت شده است: حديث كرد براي ما شيخ أجلّ سيد امام سعيد أبو علي حسن بن محمد بن حسن طوسي - أدام الله تأييده - در جمادي الآخرة از سنة پانصد و يازده و گفت: خبر داد به ما شيخ جليل: أبو جعفر محمد بن حسن طوسي كه گفت: خبر داد به ما حسين بن عبيدالله غَضَائري كه گفت: حديث كرد براي ما أبوالفضل (ابوالمفضَّل - ظ) محمد بن عبيدالله بن مُطَّلب شَيباني در شهور سنة سيصد و هشتاد و پنج كه گفت: حديث كرد براي ما شريف أبوعبدالله جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن تا آخر سندي كه در متن مذكور ميباشد.[201]
محدّث جزائري گويد: و امّا نسخهاي كه در حاشيه ميباشد، و در صدر آن حدَّثنا الشيخ الاجلّ است، همان نسخهاي است كه فاضل سديدي از نسخة ابن إدريس براي بيان اختلاف در سند، ميان آن و ميان نسخة ابن سَكون نقل نموده است. و ما آن را در بسياري از نسخ صحيفه در اصل و متن يافتيم، و متكلّم در آن به حدَّثنا ابن ادريس ميباشد.[202]
خامساً - بعد از ثبوت تواتر و قطعي بودن سند آن مانند قرآن كريم و مانند نهجالبلاغة، ديگر بحث از سند نمودن و احتمال و تشكيك در آن مورد ندارد. شما فرض كنيد: صحيفة كامله در صدرش اين سند را هم نداشت، و يا مثلاً در كتب رجال، ضعف و فسق جميع روات آن به ثبوت رسيده بود، معذلك ثبوت و نسبت آن به امام هُمَام حضرت مولي علي بن الحسين سيّد السّاجدين و امام العارفين محقّق بود. چرا كه متواتر است، و معني تواتر غير از اين چيزي نميباشد.
تمام كساني كه شرح بر صحيفه نوشتهاند، اظهار داشتهاند: بعد از ثبوت تواتر صحيفه، بحث در سند آن جز تيمّن و تبرّك چيزي نميتواند بوده باشد، و لهذا بحث در سند آن هم با وجود مجهول بودن و يا ضعف بعضي از روات آن فائدهاي را در بر ندارد.
بازگشت به فهرست
بحث در سند صحيفه فقط به جهت تيمّن ميباشد
سيد عليخان كبير ميگويد: تَنْبِيهٌ: براي سيد نجم الدين بهاءالشّرف كه نامش در سند صحيفه آمده است، در كتب رجال، اسمي برده نشده است، وليكن از آنجائي كه نسبت صحيفة شريفه به صاحبش عليهالسّلام به استفاضهاي كه نزديك است به حدّ تواتر بالغ گردد ثابت است، لهذا نسبت جهل به احوال بعضي از رجال اسانيد آن ضرري به صحّت آن نميرساند. و ذكر جماعتِ مشايخي كه در سند واقعند فقط به جهت تيمّن اتّصال در اسناد به معصوم عليهالسّلام ميباشد.[203]
سيد محمد باقر ميرداماد ميگويد: صحيفة كريمة سجّاديّه كه ناميده شده است به انجيل اهل البيت و زبور آل رسول: متواتر ميباشد، مانند نسبت سائر كتب به مصنّفانش. و ذكر اسناد براي بيان طريق حَمْلِ روايت است و براي اجازة تحمّل نقل. و اين است سنّت مشايخ در اجازات[204].
سيد نعمت الله جزائري گويد: قَوْلُهُ: أبوالحسن محمد بن الحسن حالش مجهول است در كتب رجال مثل حال خازِن و خَطَّاب و بَلْخي و اين ضرري بهم نميرساند به جهت تواتر صحيفه در بين فريقين خاصّه و عامّه حتي آنكه غزالي و غيره آن را إنجيل اهل البيت و زبور آل محمد صلياللهعليهوآلهوسلّم ناميدهاند.
و امّا علت اينكه اصحاب ما آن را از طريق تَعنْعُن از امامان مرتّب گردانيدهاند به جهت سلوك راه روشن تيمّن و تبرّك ميباشد كه روايت آن را اتّصال به معصوم عليهالسّلامدهند. با آنكه ايشان اهل اجازت هستند نه اهل روايت.
و أيضاً اعجاز اُسلوب و غرابت أطوار آن، دو شاهد صدق ميباشند بر اينكه نظير آن صادر نميگردد مگر از مثل آن حضرت.[205]
آيةالله آقا ميرزا محمد علي مدرسي چهاردهي ميگويد: بدانكه: سلسلة سند مذكور در كتاب چند نفر هستند كه حال ايشان معلوم نيست. مثل محمد بن الحسن و خازِن و خطّاب و بَلْخي. و اين موجب عيب در مقام نميشود بعد از شهرت كتاب از امام عليهالسّلام حتّي غزالي و غير او گويند: اين كتاب را انجيل اهل بيت و زبور آل محمد گويند. لكن اصحاب كه سند را مُعَنْعَنْ ذكر مينمايند، از بابت تيمّن و تبرّك به اينكه روات او متّصل به معصوم هستند ميباشد.[206]
ملاّ محمد باقر مجلسي در «بحار» از خطّ والدش: ملاّ محمد تقي دربارة صحيفه مفصّلاً نقل ميكند تا آنكه ميرسد به اينجا كه مجلسي اوّل ميگويد: و با اسانيد متواتره از هرون بن موسي تلعكبري، از احمد بن عباس صَيرفي معروف به ابن طَيَالِسي و با كنية أبو يعقوب در سنة سيصد و سي و پنج با اسنادش به يحيي بن زَيْد صحيفه را روايت كردهاند.
و آنچه را كه من غير از اين اسانيد صحيفه ديدهام از شمارش برون است، و أبداً شكّي راه ندارد كه آن از سيد السّاجدين ميباشد.[207]
استاد سيد محمد مِشْكو'ة در مقدمة خود بر صحيفه ميگويد:
و شايد شدّت اهتمام دربارة دعا سبب شده كه: اين كتاب پيش از سائر كتب متداول شود، زيرا بعد از قرآن مجيد، كتاب صحيفه دومين كتابي است كه در صدر اسلام پديد آمده است.
تاكنون مدّت سيزده قرن ميگذرد كه اين كتاب مونس بزرگان زهّاد و صالحين و مرجع و مشارٌاليه مشاهير علماء و مصنّفين بوده و هست.
فقيه و شيخ أقدم شيعه: محمد بن محمد بن نُعْمان معروف به مفيد (متولّد 338، متوفّي413) در پايان شرح حال مولانا عليبنالحسين عليهماالسّلام از كتاب «ارشاد» به آن اشاره فرموده، و معاصر ثقة جليل شهير او: علي بن محمد خَزَّاز قمّي شاگرد صدوق ابن بابويه (متوفي 381) و احمد بن عيّاش (متوفّي به سال 401) و أبوالمفضّل شيباني، در پايان كتاب خود به نام «كفاية الاثر» آن را بدين گونه از حضرت علي بن الحسين عليهماالسّلام روايت ميكند:
حديث كرد ما را عامر بن عيسي بن عامر سيرافي در مكّه در ماه ذي الحجّة سال 381، گفت: حديث كرد مرا أبومحمد حسن بن محمد بن يحيي (بن) حسن بن جعفر بن عبيدالله بن حسين بن علي بن حسين بن علي بن أبيطالب:. گفت: حديث كرد ما را محمد بن مطَهّر گفت: حديث كرد مرا پدرم، گفت: حديث كرد مرا عُمَير بن مُتَوَكِّل بن هارون از پدرش متوكّل بن هارون.
گفت: يحيي بن زَيْد را پس از شهادت پدرش در حالي كه متوجّه خراسان بود، ملاقات كردم و مردي را به پاية عقل و فضل او نديدم (آنگاه حديث را ادامه ميدهد تا آنجا كه ميگويد) سپس صحيفة كاملهاي را كه دعاهاي علي بن الحسين عليهماالسّلام در آن بود به من نشان داد.
از اين منابع كه بگذريم، نام صحيفه در قديمترين كتابي كه مخصوص ذكر مصنّفات و رجال شيعه است، يعني كتاب فهرست شيخ طوسي ] متولّد 385، متوفّي 460 [، و رجال نجاشي متولّد 372، متوفي 450 در ترجمة «متوكّل بن عُمَير» و همچنين در رجال شيخ در عنوان «عليّ بن مالِك» و در مآخذ ديگر نيز ديده ميشود.
و امّا سائر كتب حديث و رجال، پس نام صحيفه و رجال سند آن، در اكثر آنها مكرّر شده، تا كار شهرت آن به جائي رسيده كه مولي محمد تقي مجلسي در يكي از روايات خود اشاره كرده كه: او در نقل و روايت صحيفه يك مليون سند دارد.
و از آنجا كه اثر مشكوة نبوّت در مضامين اين كتاب نمايان، و نسيم چمنزار ولايت از آن وزان است، صدور آن از مقام امام معصوم قطعي است، و احدي دست ردّ و انكار بر آن ننهاده، و آوازة آن در بسيط زمين پيچيده، و فروغش در أكناف جهان دامن گسترده، و صاحبدلان بر استنساخ و مقابله و گرفتن اجازه در روايت آن، همّت گماشتهاند.
بازگشت به فهرست
اشتهار صحيفه در ميان علماء سابقين
و صحيفه پيش از آنكه قرن ششم هجري به نيمه رسد، در ميان ايشان متداول گشته، و مانند نسيم صبا در اطراف و أكناف عالم منتشر شده، تا آنجا كه به «زبور آل محمد» و «انجيل اهل بيت»: شهرت يافته است.
از اين رو مردم به شرح آن اقبال كردند، و سپس به نقل و ترجمة آن همّت گماشتند.
سپس مرحوم مشكوة مطلب را ادامه ميدهد تا اينكه ميگويد:
صحيفه از طرق زَيْدِيَّه نيز متواتر است... و من خود بعضي از بزرگان طريقة زيديّه را در حوزة مقابلة صحيفه ديدهام كه با منتهاي خضوع و تعظيم ميبودند. و ايشان شروح صحيفه مخصوصاً شرح سيد عليخان كبير را محترم ميدارند.
دعاهاي صحيفه علاوه بر حسن بلاغت، و كمال فصاحت، بر لُبابي از علوم الهي و معارف يقيني مشتمل است كه عقول در برابر آن منقاد و مطيع، و فحول در برابر آن خاضعند. و اين حقيقت براي صاحبدلان كه گوش حقّ نيوش، و ديدة حق بين دارند، ظاهر و حاضر و آشكار است.
بازگشت به فهرست
انتساب صحيفه به حضرت سجّاد عليهالسّلام قطعي است
زيرا عبارات صحيفه دلالت دارد كه: اين كتاب فوق كلام مخلوق است. و از اين جهت اين اثر مقدّس از دسترس اوهام واضعين و جاعلين برتر و بالاتر است.
يكي از عرفاء ميگويد: «صحيفه قائم مقام وحيهاي آسماني، و نازل منزلة صحيفههاي لوحي و عرشي است.»
در اينجا مرحوم مشكو'ة «داستان مرد بصري را كه ادّعا كرده بود مانند أدعية صحيفه ميتواند انشاء كند، آنگاه قلم برداشت و سربه زير افكند، و در همان حال سرافكندگي بمرد» را كه ما در همين مجلد ص 27 از «رياض السالكين» از «مناقب» ابن شهر آشوب آورديم، ذكر ميكند و پس از آن ميگويد:
پيشوايان و بزرگان مصنّفين اين فنّ همگي از آن كتاب روايت كردهاند، به طوري كه هيچ يك از كتب أدعية معتبره از آن خالي نيست.
تا اينكه شرح مفصّلي را از كتب أدعيه كه از أدعية صحيفه مشحوناند مانند كتاب شيخ الطَّائفة، و قُطب راوندي، وسيد علي بن حسين بن باقي، و سيد علي بن طاوس، و رضيالدين أبوالقاسم علي بن طاوس، و شهيد محمد بن مكّي، و ابراهيم كفعمي، ذكر ميكند و سپس ميگويد:
با توجه به آنچه در اين مقدمات ذكر شد، ثابت و مدلّل گشت كه: اين صحيفة مباركه پيشواي كتب اسلامي، و تالي قرآن كريم است. و عقل و نقل بر صدور آن ا مقام امام چهارم گواهي ميدهند. و دشمن نيز در اين باب جز آنچه دوست گويد نتواند گفت.
و از آنجا كه جمال روح و باطن هر كس در آثار او نيز منعكس است، همچنين در اين مورد همان طور كه انشاء كنندة اين كتاب شريف، امامي است كه همه به شفاعت و توسّل به ذيل عنايت و استضائة از نور معرفت، و راه جستن از هدايتش نيازمندند، و او از غير خدا بينياز است، همچنين كتاب آن حضرت از نوشتههاي مردم مستغني است، و دست نياز همة خلق به جانب آن گشوده و دراز است.
زيرا ملاحظه فرموديد كه: همة كتب أدعيه ريزهخوار خوان آن بزرگوارند، و هر يك از آن بهره و نصيبي دارند. ولي آن كتاب مستغني از همه است، و هيچ يك از دعاهاي آن از كتاب ديگري نقل نشده است.
زيرا كسي را نميرسد كه بر آن سبقتجويد، بلكه هيچكس به گرد آن شهسوار عرصة معرفت نميرسد. و سراسر صحيفة شريفه مشحون از حقايقي است كه خداي تعالي هنگام خلوت و حال آن را بر زبان آن حضرت روان ساخته است.[208]
امتياز هشتم كه مولّف محترم به عنوان امتيازي ديگر در پايان مقدّمة خود به شمار آوردهاند و با آن مطلب خود را ختم نموده و امضاء كردهاند اين ميباشد كه:
متن روايت اين صحيفه با متن روايت صحيفة معروفه با اشتراك در اصل نقل، جريان اختلافات جزئي در ألفاظ و عبارات دارد كه ذكرش مهم نيست.
آنچه مهم و قابل ذكر است، دنبالة روايت صحيفة معروفه است كه پس از بيرون شدن فرزندان عبدالله بن حسن از نزد امام صادق عليهالسّلام در حالي كه ميگفتند: لاَحَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم، امام صادق عليهالسّلام را با متوكّل راوي حديث گفتگوئي است كه ضمن آن خوابي از رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلّم نقل ميفرمايد، و جملهاي دارد كه به حسب ظاهر معني آن جمله، دستاويزي بود براي مخالفان تأسيس جمهوري اسلامي ايران (با قطع نظر از توجيه صحيح آن).
و جملة مزبور اين است كه: حضرت ميفرمايد:
(مَا خَرَجَ وَ لاَ يَخْرُجُ مِنَّا أهْلَ الْبَيْتِ إلَي قِيَامِ قَائمِنَا أحَدٌ لِيَدْفَعَ ظُلْماً أوْ يَنْعَشَ حَقّاً إلاَّ اصْطَلَمَتْهُ الْبَلِيَّةُ وَ كَانَ قِيَامُهُ زِيَادَةً فِي مَكْرُوهِنَا وَ شِيعَتِنَا) كه اين قسمت از روايت تماماً در صحيفة قديمه أصلاً وجود ندارد.
و جالب است كه: در آخر روايت صحيفة معروفه نيز سند ديگري را كه از أبوالْمُفَضَّل شروع ميشود ذكر ميكند، كه حاوي أبواب صحيفه است.
اين سند نيز مانند سند سابقش، گويندة حدّثنا معين نشده و اجمال سند قبلي عيناً در اين سند نيز موجود است. جز اينكه جريان قضيّه در اين سند هم مانند صحيفة قديمه تا اوّل خواب رسول خداست و تتمّة روايت صحيفة معروفه در اين سند ذكر نشده است. وَ اللهُ الْعالِم بحقايق الاُمُورِ.
الْعَبْدُ الْمُفْتَاقُ إلَي رَحْمَةِ رَبِّهِ
السَّيِّد أحْمَد الْفَهْرِي[209]
بازگشت به فهرست
ترجمة رجال سند صحيفه
پاسخ از اين بيان امتياز نيز به چند وجه داده ميشود. زيرا كه خود اين بيان از چند جهت مخدوش ميباشد. و لهذا بايد در هر يك از آن جهات به تفصيل بحثي جداگانه نمود و سپس به پاسخ آن پرداخت. و قبل از ورود در بحث ناچاريم از آنكه: مقدّمة صحيفة كامله را كه بحث روي آن است ترجمه نمائيم، و پس از آن وارد گفتا شويم. و ترجمه به قرار ذيل ميباشد:
حديث كرد براي[210] ما سيد أجلّ نجم الدّين بَهاءُ الشَّرَف ابوالحسن: محمد بن حسن بن احمد بن علي بن محمد ابن عُمَر بن يحيي عَلَوِي حسيني؛[211] گفت: خبر داد به ما شيخ نيكبخت و سعادتمند، أبو عبدالله: محمد بن احمد بن شهريار[212] خزينهدار خزانة مولانا اميرالمومنين علي بن ابيطالب عليهالسّلام در ماه ربيعالاوّل از سنة پانصد و شانزده در حالي كه بر او ميخواندند و من ميشنيدم. او گفت[213]: شنيدم صحيفه را در وقت قرائت بر شيخ بسيار راستگو، أبو منصور: محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عُكْبَري كه عدالتش مورد تصديق بود؛.[214] از ابوالمفضّل: محمد بن عبدالله بن مُطَّلب شَيْباني.
بازگشت به فهرست
نقل مقدمة صحيفة كامله
او گفت: حديث كرد براي ما شريف، أبو عبدالله: جعفر بن محمد بن جعفر بن حسن بن جعفر بن حسن بن حسن بن اميرالمومنين علي بن أبيطالب:
او گفت: حديث كرد براي ما عبدالله بن عُمَر بن خَطّاب زَيَّات (روغن فروش) در سال دويست و شصت و پنج.
او گفت: حديث كرد براي من دائي من: عليّ بن نُعْمان أعْلَم (لب بالا شكافته).
او گفت: حديث كرد براي من عُمَيْر بن مُتَوَكِّل ثقفي بلخي از پدرش: متوكلّ بن هارون.
او گفت: من برخورد و ملاقات كردم با يحيي بن زيد بن علي عليهالسّلام در حالي كه به سوي خراسان رهسپار بود پس از كشته شدن پدرش، و بر او سلام نمودم.
يحيي پرسيد: از كجا ميائي؟! گفتم: از حج مراجعت دارم!
او دربارة كسان و اقوام و بني أعمام خود كه در مدينه بودند از من پرسيد. و بالاخصّ از احوال جعفر بن محمد عليهالسّلام سوال را به مبالغه رسانيد، و من خبر آنها و خبر او را به وي دادم، و مراتب حزن و اندوهشان را بر قتل پدرش: زيد بن علي عليهالسّلام بيان كردم
شرح ملاقات متوكل بن هارون با يحيي بن زيد
يحيي به من گفت: عموي من: محمد بن علي [215] پدرم را به ترك خروج امر ميفرمود، و او را آگاه نموده و مطّلع كرده بود كه: اگر وي خروج كند و از مدينه بيرون رود، عاقبت امر او به كجا خواهد كشيد! پس بنابراين، آيا تو پسر عموي من جعفر بن محمدعليهالسّلام[216] را ديدي و ملاقات نمودي؟!
گفتم: آري! گفت: آيا از او شنيدي كه دربارة من سخني به ميان آورد؟! گفتم: آري!
گفت: چگونه مرا ياد ميكرد؟ تو خبر ده به من!
گفتم فدايت گردم! من دوست ندارم اينك با تو روبرو شوم با سخني كه از او شنيدهام!
يحيي گفت: آيا تو مرا از مرگ ميترساني؟! بياور و بگو: آنچه را كه از او شنيدهاي!
گفتم: من از وي شنيدم كه ميگفت: تو هم كشته ميشوي، و به دار آويخته ميگردي، همان طور كه پدرت كشته شد و به دار آويخته گشت! در اين حال رنگ چهرهاش دگرگون شد و گفت: يَمْحُو اللهُ مَايَشَاءُ وَ يُثِبْتُ وَ عِنْدَهُ اُمُّ الكِتَابِ[217].
«آنچه را كه خداوند بخواهد از ميان ببرد ميبرد، و آنچه را كه خداوند بخواهد برقرار كند برقرار ميكند. و علم امّ الكتاب كه تغيير ناپذيرفتني است در نزد او ميباشد.»
اي متوكّل! به درستي كه خداوند عزّ و جلّ اين امر ولايت را به ما تأييد نمود، و از براي ما هم علم را قرار داد و هم شمشير را، و هر دوتاي آنها را براي ما جمع نمود. و پسرعموهاي ما فقط به علم اختصاص يافتند.
من گفتم: فدايت گردم! من چنين ميدانم و ميانگارم كه: تودة مردم به پسر عمويت: جعفر عليهالسّلام ميلشان بيشتر است از ميلي كه آنها به تو و به پدرت دارند!
يحيي گفت: اين به سبب آن ميباشد كه عمويم: محمد بن علي و پسرش جعفرعليهماالسّلام مردم را به حيات و زندگي فرا ميخوانند، و ما مردم را به مرگ فرا ميخوانيم!
من گفتم: يابن رسول الله! آيا ايشان داناترند و يا شما داناتر هستيد؟!
يحيي مدّتي سر به زير افكند، و سپس سر خود را بلند كرده و گفت: همگي ما داراي علم ميباشيم، مگر آنكه ايشان ميدانند: تمام چيزهائي را كه ما ميدانيم، وليكن ما نميدانيم: تمام آنچه را كه ايشان ميدانند.
پس از اين، يحيي به من گفت: آيا تو از گفتهها و كلمات پسر عموي من چيزي نوشتهاي؟!
گفتم: آري! گفت: آنها را به من نشان بده!
من از براي وي بيرون آوردم مسائل گوناگوني را از علم، و بيرون آوردم براي او دعائي را كه ابوعبدالله عليهالسّلام بر من املاء نموده بود، و به من خبر داده بود كه: پدرش محمد بن علي عليهماالسّلام آن دعا را بر او املاء نموده بود، و خبر داده بود كه: آن دعا از دعاهاي پدرش علي بن الحسين عليهماالسّلام است از دعاي صحيفة كامله.
يحيي نظري در آن دعا كرد تا آنكه تا پايانش آنرا قرائت نمود و به من گفت: آيا به من اجازه ميدهي از روي آن نسخهاي بردارم؟!
گفتم: يابن رسول! آيا از من اجازه ميخواهي راجع به چيزي كه از شما، و از جانب شما به ما رسيده است؟!
يحيي گفت: هان اينك من براي تو بيرون ميآورم صحيفهاي را از دعاي كامل از آنچه را كه پدرم از پدرش حفظ نموده است، و حقّاً پدرم سفارش مينمود به صيانت و حفاظت آن كه مبادا به دست غير اهل برسد.
عُمير ميگويد: پدرم (متوكّل) گفت: من برخاستم و سر و صورت او را بوسيدم و به وي عرض كردم:
سوگند به خداوند اي پسر رسول خدا! من محبّت شما و اطاعت از شما را دين خود براي خدا قرار دادهام! و حقّاً من اميدمندم: اين كه همين وَلاء و طاعت مرا در زندگانيم و در مردنم سعادتمند گرداند.
پس صحيفهاي را كه من به او داده بودم انداخت به سوي غلامي كه با وي بود، و گفت: اين دعا را با خطِّ روشن و آشكار و زيبائي بنويس! و بر من عرضه بدار! اميد است من آن را از بَر كنم. چرا كه من آن را از جعفر - حفظه الله - طلب ميكردم، و او از من دريغ مينمود.
متوكّل ميگويد: من در اين حال بر كردة خودم پشيمان گشتم، و نميدانستم چكار بايد بكنم؟ و ابو عبدالله عليهالسّلام هم چنين نبود كه قبلاً به من بفهماند كه: من نبايد آن را به احدي بدهم.
سپس يحيي صندوقچهاي را طلبيد، و چون به نزدش آوردند، از ميان آن يك صحيفة قفل شدة مهر شدهاي را بيرون آورد، و نظري به مهر آن نمود و آن را بوسيد، و گريه كرد و پس از آن مهرش را شكست و قفل را گشود و سپس صحيفه را باز كرد و بر روي چشمش گذارد و بر چهرهاش ماليد.
و گفت: سوگند به خداوند اي متوكل! اگر تو گفتة پسر عمّم را به من نميگفتي كه: من كشته ميشوم و به دار آويزان ميگردم، تحقيقاً من اين صحيفه را به تو نميدادم، و در حفظ آن ساعي بوده و از دادن به غير بخل ميورزيدم. وليكن من تحقيقاً ميدانم كه: گفتار او حق است كه از پدرانش اخذ كرده است و تحقيقاً صحّت آن به وقوع خواهد پيوست. بنابراين نگران آن شدم كه مثل چنين علمي به چنگ بنياميّه افتد و آنان آن را كتمان كنند، و در خزانههايشان براي خود ذخيره نمايند (و انشاء آن را به خودشان نسبت دهند).
بازگشت به فهرست
اعطاء حضرت صادق عليهالسّلام صحيفه را به محمد و ابراهيم
بنابراين، تو اين صحيفه را بگير، و مرا از نگراني فارغ ساز، و آن را در انتظار باقي نگه دار! پس در آن هنگامي كه خداوند ميان امر من و امر آن جماعت و قوم، آنچه را كه بخواهد حكم كند حكم فرمود، اين صحيفه امانتي است از من نزد تو، تا اينكه برساني آن را به سوي دو پسر عمويم: محمد و ابراهيم: دو پسران عبدالله بنالحسن ابن الحسن بن علي عليهماالسّلام زيرا كه آن دو تن جانشينان منند در امر امامت پس از من.
متوكل ميگويد: من صحيفه را از وي أخذ نمودم، و چون يحيي بن زيد كشته شد، به سوي مدينه رهسپار شدم، و أبو عبدالله عليهالسّلام را ديدار كردم، و از حديث و داستان يحيي براي او گفتم.
حضرت گريست و اندوهش بر فقدان يحيي به شدت رسيد، و گفت: خداوند رحمتش را بر پسر عموي من نازل كند، و وي را به پدرانش و اجدادش ملحق گرداند!
و سوگند به خداوند اي متوكل! مرا از دادن دعا به او دريغ نيامد، مگر از همان جهتي كه او بر صحيفة پدرش ترسيد! و كجاست آن صحيفه؟!
گفتم: اين است آن صحيفه! آن را گشود و گفت: سوگند به خداوند اين خط عمويم: زيد، و دعاي جدّم: علي بن الحسين عليهماالسّلام ميباشد.
پس از آن گفت به پسرش: برخيز اي اسمعيل و بياور آن دعائي را كه من تو را امر كردم به حفظ و صيانتش!
اسمعيل برخاست و صحيفهاي را بيرون آورد كه گويا بعينها همان صحيفهاي بود كه يحيي بن زيد به من داده بود. حضرت أبوعبدالله آن را بوسيد، و بر ديدهاش نهاد و گفت: اين خطّ پدرم، و املاء جدّم عليهماالسّلام در حضور من ميباشد.
گفتم: يا بن رسول الله! آيا إذن ميدهيد: من اين صحيفه را با صحيفة زيد و يحيي مقابله نمايم؟!
حضرت به من در اين كار إذن داد و گفت: تو را براي اين مهم شايسته يافتم!
من نگاه كردم، و ديدم آن دو صحيفه، مطلب واحدي است. و در آن حتّي يك حرف را نيافتم كه با صحيفة ديگر اختلاف داشته باشد. و سپس استيذان نمودم از أبو عبدالله عليهالسّلام كه آن صحيفه را به دو پسران عبدالله بن الحسن برسانم.
حضرت فرمود:إنَّ اللهَ يَأمُرُكُمْ أنْ تُوَدُّوا الامَانَاتِ إلَي أهْلِهَا[218].
«تحقيقاً خداوند شما را امر ميكند به اينكه امانتها را به سوي صاحبان آن برسانيد!»
آري! صحيفه را به آن دو نفر بده! و همين كه برخاستم براي ملاقات آن دو نفر، به من گفت: بر جاي خودت باش! در اين حال حضرت كس فرستاد به سوي محمد و ابراهيم تا بيايند، و آمدند.
حضرت فرمود: اين ميراث پسر عموي شما دو نفر است: كه به يحيي از پدرش رسيده است. و شما دو تن را مخصوص بدين ميراث قرار داده، و از برادران خود مضايقه نموده است. بگيريد آن را، وليكن ما بر شما دربارة اين صحيفه شرطي را الزام مينمائيم!
هر دو گفتند: خداوند تو را رحمت كند! بگو كه شرطت مقبول است!
حضرت فرمود: اين صحيفه را از مدينه بيرون نبريد!
گفتند: به چه علّت بيرون نبريم! حضرت فرمود: پسرعمّ شما ميترسيد بر اين صحيفه از امري كه من نيز بر شما از آن جهت ميترسم!
گفتند: پسر عموي ما يحيي فقط ترسش وقتي بود كه دانست كشته ميشود.
حضرت ابو عبدالله عليهالسّلام فرمود: شما هم نيز ايمن نباشيد! چرا كه قسم به خداوند كه من تحقيقاً ميدانم كه: شما هم ديري نپايد كه خروج ميكنيد همان طور كه او خروج كرد، و كشته خواهيد شد همان طور كه او كشته شد!
محمد و ابراهيم برخاستند در حالتي كه ميگفتند: لاَ حَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم.
«هيچ تغيير و تبديلي نيست، و هيچ قدرت و قوّهاي وجود ندارد مگر به اللهِ عَلِيّ عَظيم.»
هنگامي كه برخاستند و بيرون شدند، ابوعبدالله عليهالسّلام به من گفت: اي متوكل! چگونه يحيي به تو گفت: عموي من محمد بن علي، و پسرش جعفر مردم را به زندگي فرا ميخوانند، و ما آنان را به مرگ فراميخوانيم؟!
بازگشت به فهرست
روياي رسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم بنياميه را بر فراز منبر خود
گفتم: آري - أصْلَحَك اللهُ -! تحقيقاً پسر عمويت يحيي با من چنين گفت! حضرت فرمود: يَرْحَمُ اللهُ يَحْيَي خداوند يحيي را رحمت كند! به درستي كه پدرم مرا حديث كرد از پدرش، از جدّش، از علي عليهالسّلام كه رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم را در حالي كه بر فراز منبر بود حالت خَلْسه و انصرافي از عالم طبيعت دست داد، و در آن روياي خود ديد مردماني راكه به مانند بوزينگان بر منبر او ميجهند، و مردم را رو به عقب بر ميگردانند.
رسول خدا از آن حالت برگشت، و راست و درست بنشست، و غصّه و اندوه در سيمايش نمايان بود.
پس جبرائيل عليهالسّلام به سوي او آمد، و اين آيه را آورد:
وَ مَا جَعَلْنَا الرُّويَا الَّتِي أرَيْنَاكَ إلاَّ فِتْنَةً للِنَّاسِ وَ الشَّجَرَةَ الْمَلْعُونَةَ فِي الْقُرْآنِ وَ نُخَوِّفُهُمْ فَمَايزَيِدُهُمْ إلاَّ طُغْيَاناً كَبِيراً[219].
«و ما قرار نداديم رويائي را كه به تو نشان داديم مگر ابتلا و فتنه و امتحاني براي مردم، و قرار نداديم شجرة لعنت شدة در قرآن را مگر ابتلا و فتنه و امتحاني براي مردم. و ما ايشان را بيم ميدهيم و در هراس ميداريم، امّا اين تخويف و ايعادِ ما چيزي بر آنان نميافزايد مگر طغيان و سركشي بزرگي را.»
و منظور از شجرة لعنت شده بني اميّه ميباشند.
رسول خدا گفت: اي جبرائيل! آيا اين قضيّه در عهد من و در زمان من خواهد بود؟!
جبرائيل گفت: نه! وليكن آسياي اسلام از زمان هجرت تو ده سال به گردش در ميآيد و كار خود را ميكند! پس از آن آسياي اسلام در رأس سنة سي و پنج سال از هجرتِ تو باز به گردش در ميآيد، و پنج سال ميگردد و كار خود را ميكند. سپس چارهاي نيست از گردش آسياي ضلالت كه بر قطبش قائم و پايدار گردد، و پس از آن سلطنت فرعونها ميباشد.
حضرت صادق عليهالسّلام فرمود: خداوند دربارة حكومت و سلطنتشان اين آيات را نازل كرد:
إنَّا أنْزَلْنَاهُ فِي لَيْلَةِ الْقَدْرِ، وَ مَا أدْرَيكَ مَا لَيْلَةُ الْقَدْرِ، لَيْلَةُ الْقَدْرِ خَيْرٌ مِنْ ألْفِ شَهْرٍ[220].
«به درستي كه ما قرآن را در شب قدر فرو فرستاديم، و تو چه ميداني كه شب قدر چيست؟! شب قدر بهتر است از هزار ماهي» كه در آن بني اميّه حكومت و رياست كنند، و در آن شب قدر نبوده باشد.
و حضرت فرمود: خداوند عزّ و جلّ پيامبرش عليهالسّلام را مطّلع گردانيد كه: بني اميّه، حكومت و پادشاهي اين امَّت را در طول اين مدت به دست خواهند گرفت. پس اگ كوهها بر آنان بخواهند برتري و بلندي جويند، ايشان بر كوهها هم برتر و بلندتر خواهند شد، تا زماني كه خداوند تعالي فرمان زوال سلطنتشان را صادر فرمايد.
و بني اميّه در اين مدت طولاني، عداوت و دشمني با ما اهل بيت، و بغض و كينة ما را شعار خود قرار ميدهند. خداوند پيغمبرش را خبر داد از آنچه كه به اهلبيت محمد و اهل مودّتشان و شيعيانشان از دست آنها در ايّام حكومتشان و سلطنتشان ميرسد. و خداوند تعالي راجع به آنان اين آيات را فرستاد:
ألَمْ تَرَ إلَي الَّذِينَ بَدَّلُوا نِعْمَتَ اللهِ كُفْراً وَ أحَلُّوا قَوْمَهُمْ دَارَ الْبَوارِ. جَهَنَّمَ يَصْلَوْنَهَا وَ بِئْسَ الْقَرارُ[221].
«آيا نگاهت را نينداختي به سوي كساني كه نعمت خداوند را تبديل به كفر كردند، و قومشان را در خانة هلاكت و نابودي داخل نمودند؟ جهنّم است كه در آن افكنده ميشوند، و در آتش آن ميگدازند.»
معني نعمت خدا محمد و اهل بيت وي ميباشد. محبت ايشان ايمان است كه داخل در بهشت مينمايد، و بغض ايشان كفر است كه داخل در آتش ميكند.
و اين داستان و واقعه را رسول خدا صلياللهعليهوآلهوسلمبا علي و اهل بيتش به راز گفت.
در اين حال ابو عبدالله عليهالسّلام فرمود: خارج نشده است و خارج نميشود از ما اهل بيت، تا زمان قيام قائم ما براي آنكه ستمي را دفع كند، و يا حقّي را حيات بخشد، مگر آنكه بَلِيّه و گرفتاري وي را از پاي در ميآورد، و قيام او موجب افزوني شكنجه و آزار ما و شيعيان ما خواهد شد.
متوكل بن هارون گفت: سپس ابوعبدالله عليهالسّلام بر من آن دعاها را املاء نمودند، و آنها هفتاد و پنج باب ميباشد. يازده باب آن از دست من بدر رفت، و از آنها شصت و اندي باب را نگاه داشتم.
(أبو منصور: محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عُكْبَريّ مُعَدَّل ميگويد:) و حديث كرد براي ما ابوالمُفَضَّل گفت: حديث كرد براي من محمد بن حسن بن روزبه ابوبكر مدائني كاتب كه در رُحْبَة (كوفه و يا بغداد) فرود آمده و مسكن گزيده بود، در خانة خودش، گفت: حديث كرد براي من محمد بن احمد بن مسلم مطهري، گفت: حديث كرد براي من پدرم از عُمَيْر بن متوكّل بلخي از پدرش: متوكّل بن هارون، گفت: من يحيي بن زيد بن علي عليهماالسّلام را ملاقات كردم. ـ و آن حديث و قضيّه را تماماً تا روياي پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلم كه جعفر بن محمد از پدرانش - صلوات الله عليهم - ذكر كرده بود، براي من گفت.
و در روايت مُطَهّري أبواب آن را از اين قرار ذكر كرده است:
(در اينجا أبوالمفَضَّل پنجاه و چهار باب را از أدعية صحيفة كامله با عناوين آنها ميشمارد و پس از آن ميگويد:)و باقي أبواب با لفظ ابوعبداللهحسني ميباشد؛.
(و ابوالمفضّل ميگويد:) حديث كرد براي ما ابوعبدالله بن محمد حسني، گفت: حديث كرد براي ما عبدالله بن عمر بن خطّاب زيَّات، گفت: حديث كرد براي من دائي من: علي بن نُعْمان أعلم (لب بالا شكافته) گفت: حديث كرد براي من عُمَيْر بن متوكل ثقفي بلخي، از پدرش: متوكل بن هارون، گفت: املاء نمود براي من سيّد من صادق أبوعبدالله جعفر بن محمد، گفت: املاء نمود جدّ من: علي بن الحُسَين بر پدرم: محمد بن علي - عَلَيْهم أجْمَعينَ السَّلاَمُ - در حضور من (اين أدعيه را).[222]
بازگشت به فهرست
پاسخ از امتيازات متوهّمه در صحيفة بدست آمده
اينك كه اصل مقدّمة صحيفة كامله بيان شد، موقع آن است كه در عبارات مولّفمحترم شرح صحيفة به دست آمده توجّهي نموده، و مواقع اشكال آن را بازگو كنيم:
اوّلاً - گفتهاند: و جالب است كه در آخر روايت صحيفة معروفه نيز سند ديگري را كه از أبوالمُفَضّل شروع ميشود ذكر ميكند كه حاوي أبواب صحيفه است. اين سند نيز مانند سند سابقش گويندة حدَّثنا معيّن نشده است، و اجمال سند قبلي عيناً در اين سند نيز موجود است.
پاسخ آن است كه: در ميان راويان حديث، اين مطلب رائج و دارج است كه: در ميان سلسلة سندي كه مشغول بيان آن ميباشند، اگر از نقطهاي بقيّة سند با طريق ديگري روايت شده باشد، سند را در آنجا قطع ميكنند، و روايت را با حدّثنا و أخْبَرنا و أمثالهما بدان طريق دگر ذكر ميكنند، آنگاه دوباره برميگردند، و از نقطة مقطوعه، بقيّة سند قبلي را ذكر نموده و به سند پايان ميدهند.
و آن را حَيْلُولَة گويند، و غالباً با علامت «ح» كه مُخَفَّف حيلوله است نقطة سند جديد را مشخّص مينمايند.
اصطلاح حيلوله از موضوعات سابقين است امَّا نه از اصطلاحات زمان عُكْبَري و امثاله، مضافاً به آنكه ذكر حيلوله امري لازم نيست، و در بسياري از روايات ميبينيم: سند را كه تغيير شكل ميدهد بدون ذكر عنوان حيلوله آوردهاند.
در روايت صحيفة كامله، در روايت حسني ميدانيم كه: راوي از أبوالْمُفَضَّل شَيْبَاني، شيخ بسيار راستگو (صدوق) أبو منصور محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عُكْبَريّ مُعَدَّل ميباشد.
سيد اجلّ اين روايت را با اين طريق نقل ميكند تا ميرسد به موقع بيان روايت با سند ديگر كه به سند مطهري (در مقابل حسني) معروف است.
در آنجا با همان سند غاية الامر بدون ذكر حَيْلُولَة، روايت مطهري را ذكر ميكند، و معلوم است كه: قائل: وَ حَدَّثَنَا أبُوالْمُفَضَّل در پايان صحيفه در روايت مطهري همان راوي آن در اوّل صحيفه در روايت حسني ميباشد. وي أبومنصور محمد بن محمد بن احمد بن عبدالعزيز عُكْبَريّ مُعَدَّل است كه در اينجا و در آنجا از أبوالمُفَضَّل روايت نموده است.
ثانياً - گفتهاند: قضيه در اين سند هم مانند صحيفة قديمه تا اوَّلِ خواب رسول خداست و تتمّة روايت صحيفة معروفه در اين سند ذكر نشده است.
پاسخ: در عبارت صحيفة كامله اين طور وارد است: فَذَكَرَ الْحَدِيثَ بِتَمَامِهِ إلَي رُوْيَا النَّبِيِّ صلياللهعليهوآلهوسلم. «پس حديث را تماماً ذكر كرد تا روياي پيغمبر صلياللهعليهوآلهوسلم.»
محقّق عليم، استاد أدبيّت و عربيّت: سيدعليخان كبيرمدني -رضوان الله عليه- در شرح صحيفة خود در گفتار او: إلَي رُويا النَّبِيِّ (صلي الله عليه و آله و سلم ) فرمايد: سزاوار است اين كه ما بعد « إلَي » داخل در حكم ما قبلش باشد. و بنابراين رويا داخل در حديث مذكور خواهد بود به قرينة گفتار او: «فَذَكَرَ الْحَدِيثَ بِتَمَامِهِ».
چون مسلّماً و محقّقاً علماء أدب گفتهاند: زماني كه قرينهاي دلالت كند بر دخول ما بعد إلَي مثل قَرَأتُ الْقُرْآنَ مِنْ أوَّلِهِ إلَي آخِرِهِ «قرآن را از ابتدا تا انتهايش خواندم»، و يا زماني كه قرينهاي دلالت نمايد بر خروج آن مثل ثُمَّ أتِمُّوا الصِّيَامَ إلَي اللَّيْلِ[223] «سپس روزه را كه در روز ميگيريد تمام نمائيد تا شب!» بايد در هر صورت بدان قرينه عمل نمود، و اگر قرينهاي نبود، ما بعد داخل در حكم ما قبل نميگردد. به سبب آنكه أكثراً با وجود عدم قرينه، عدم دخول ميباشد. و بنابراين واجب است در وقت ترديد و شك حمل بر أكْثَر نمود.
و بعضي گفتهاند: اگر مابعد از جنس ما قبل باشد داخل ميشود گرچه بدون قرينه باشد.
و بعضي گفتهاند: مطلقاً بايد مابعد را داخل نمود. و اوّل صحيح است به جهت آن دليلي كه ما ذكر كرديم.[224]
مرحوم سيد عليخان در اين حديث مبارك، قرينه قرار ميدهد: ذَكَرَ الْحَدِيثَ بِتَمَامِهِ را براي دخول رويا. مثل اينكه شما ميگوئيد: من منبر فلاني را تماماً گوش دادم تا روضة آخرش. و يا اينكه نهجالبلاغة را قرائت كردم تا پايانش. در اين صورت مسلَّماً ميگويند: باب حِكَم و مواعظ آن را هم قرائت كرده است و اكتفا به باب خُطَب و رسائل آن ننموده است.
و بنابراين، از اين جهت دو سند حسني و مُطَهَّري كاملاً يكسان ميباشند و تفاوتي در دخول رويا و عدم دخول آن ميان دو سند موجود نميباشد.
از اينجا معلوم ميشود كه: آنچه را كه به عبارت «و جالب است» آوردهاند كه: در آخر روايت صحيفة معروفه چنان است، مَحْملي جز طغيان قلم ندارد.
ثالثاً - ايشان فقدان صحيفة به دست آمده را - كه خود بر آن اسم صحيفة عتيقه گذاردهاند، ولي ما بدان عنوان صحيفة به دست آمده دادهايم، نه عتيقه، زيرا همان طور كه دانسته شد: صحيفة كاملة معروفه به مراتب از آن جلوتر و قديمتر و عتيقهتر و با سندي متين و استوارتر بوده كه با تواتر همراه است كه با وجود آن جايز نيست در برابر صحيفة معروفه بدين صحيفة تازه يافت شده، عنوان قدمت داده شود - از ذكر تتمّة آن كه مشحون است از قضية خواب رسول الله صلياللهعليهوآلهوسلم و تعبير بر منبر جهيدن بوزينگان به بنياميّه (كه اوَّلين گردش قطب ضلالت در آسياي اسلام پس از دوران خلافت اميرالمومنين عليهالسّلام، معاويه و يزيد، و سپس مُلْكُ الفَرَاعِنَه يعني سلطنت بني مروان پديدار شد) و پس از آن تفسير حضرت صادق عليهالسّلام شب قدر و آيات سورة قدر را بر ولايت اهل بيت، همه و همه را زيادي الحاقي و اضافة بدون مورد پنداشتهاند.
زيرا كه براي صحيفة به دست آمده كه فاقد جميع اين جريان و قصّه است، فقدان آن را به عنوان امتياز به شمار آوردهاند، و فرمودهاند: اختلافات جزئي در الفاظ و عبارات، ذكرش مهم نيست. آنچه مهم و قابل ذكر است، دنبالة روايت صحيفة معروفه است كه اين جريان را دارد، و صحيفة به دست آمده آن را ندارد.
پاسخ: ما مفصّلاً در انتقاد از كيفيّت بحث ايشان در باب صلوات آورديم كه: بدون دليل و مستند علمي و بدون مجوّز درايتي به مجرّد ذوق و سليقه، نميتوان مطلبي را از كتابي حذف نمود، و يا استناد آن را به مصنّفش انكار كرد.
وقتي كه با سند متواتر در صحيفة معروفه صلوات بر محمد و آل محمد وارد شده است، عدم ورود آن در صحيفة به دست آمده كه اعتبار سند ندارد، دليل بر نقصان و اسقاط و حذف در آن صحيفه ميباشد، نه دليل بر الحاق و زيادتي آنها در صحيفة معروفه.
أجمع العلماءُ عَلَي أنَّ أصالَة عدم الزِّيادة مُقَدَّمَةٌ علي أصالة عدم النَّقيصة عند دورانِ الامر بينهما و الشّكِّ في طروّ الزّيادة في جانب، والنَّقيصة في جانب آخر.
در اينجا أيضاً ميگوئيم: در صحيفة معروفه در پايان مقدّمة آن به قدر ثلث حجم جميع مقدّمه از حضرت صادق عليهالسّلام به متوكّل بن هارون، داستان روياي رسول الله و تعبير آن بيان شده است.
شما به چه استناد عقلي، و يا دليل شرعي، و يا علم و كشف خارجي، استدلال بر الحاق و زيادتي آن ميتوانيد بنمائيد؟! بلكه أدلّة قويّه، همه بر آن دلالت دارند كه: آن از اصل كتاب است، و أبداً نميتوان به مجرّد ذوق و سليقه، جزئي از كتاب را - خواه هر كتابي كه بوده باشد - از آن كتاب بُريد، و از انتساب و استناد آن جزء به مدوِّن آن كتاب امتناع ورزيد.
هر كس به پايان شرح سند صحيفة تازه به دست آمده نظر ميكند، خوب در مييابد كه: بتراء ميباشد. در خاتمهاش با اين عبارات ختم ميشود: فَأخَذَا الصَّحِيفَةَ وَ قَامَا وَ هُمَا يَقُولاَنِ: لاَحَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللهِ. وَ دَعَا المُتَوَكِّلُ بِالدَّفْتَرِ وَ الصَّحِيفةُ هي بتمامها بحمدالله وَ مَنِّه و فَضْلِهِ.
آيا در اينجا آثار حذف و قطع بقيّة آن مشاهده نميگردد؟!
به خلاف صحيفة معروفه كه در آن بدين عبارت ميباشد: فَقَامَا وَ هُمَا يَقُولاَنِ: لاَحَوْلَ وَ لاَ قُوَّةَ إلاَّ بِاللهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيم. فَلَمَّا خَرَجَا، قال لي ابوعبدالله عليهالسّلام: يا متوكِّل! كيفَ قال لك يَحْيي: إنَّ عَمِّي محمَّد بن عَلِيٍّ و ابنَه جَعْفَراً دَعَوا النَّاسَ إلي الحيوةِ و دَعَوْناهم إلي الموت؟ تا آخر فرمايش آن حضرت كه: و كان قيامه زيادةً فِي مَكْرُوهِنَا وَ شِيعَتِنَا ميباشد.
رابعاً - عبارت حضرت صادق عليهالسّلام: مَا خَرَجَ وَ لاَ يَخْرُجُ مِنَّا أهْلَالْبَيْتِ إلَي قَيام قَائِمِنَا أحَدٌ لِيَدْفَعَ ظُلْمَاً أوْ يَنْعَشَ حَقّاً إلاَّ اصْطَلَمَتْهُ الْبَلِيَّةُ وَ كَانَ قِيَامُهُ زِيَادَةً فِي مَكْرُوهِنَا وَ شِيعَتِنَا ميباشد كه به حسب ظاهر معني آن جمله، دستاويزي بود براي مخالفان تأسيس جمهوري اسلامي ايران (با قطع نظر از توجيه صحيح آن) كه اين قسمت روايت تماماً در صحيفة قديمه اصلاً وجود ندارد. و جالب است كه...
بازگشت به فهرست
توجيه روايات دالّه بر عدم فائدة قيام قبل از قيام قائم عليهالسّلام
پاسخ: اين فرمايش حضرت عليهالسّلام انحصار بدين جا ندارد.
كليني در «كافي» روايت ميكند از: احمد بن محمد، از حسين بن سعيد، از حَمَّاد بن عيسي، از حسين بن مختار، از أبو بصير، از حضرت ابوعبدالله عليهالسّلام كه فرمود: كُلُّ رَايَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِيَامِ الْقَائمِ فَصَاحِبُهَا طَاغُوتٌ يُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ[225].
«هر پرچمي كه پيش از نهضت قائم آل محمد برافراشته گردد، بر افرازندة آن طاغوت ميباشد كه مردم وي را عبادت نموده، و از پرستش خداي عزّوجلّ إعراض نمودهاند.»
علاّمة مجلسي - رضوان الله عليه - در «بحار الانوار» در احوالات حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام، از «مناقب» ابن شهر آشوب روايت ميكند كه: يُرْوَي: أنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيٍّ عليهالسّلام لَمَّا عَزَمَ عَلَي الْبَيْعَةِ قَالَ لَهُ أبُوجَعْفَرٍ عليهالسّلام:
يَا زَيْدُ! إنَّ مَثَلَ الْقَائمِ مِنْ أهْلِ هَذَا الْبَيْتِ قَبْلَ قِيَامِ مَهْدِيِّهِمْ مَثَلُ فَرْخٍ نَهَضَ مِنْ عُشِّهِ مِنْ غَيْرِ أنْ يَسْتَوِيَ جَنَاحَاهُ!
فَإذَا فَعَلَ ذَلِكَ سَقَطَ، فَأخَذَهُ الصِّبْيَانُ يَتَلاَعَبُونَ بِهِ.
فَاتَّقِ اللهَ فِي نَفْسِكَ أنْ تَكُونَ الْمَصْلُوبَ غَداً بِالْكُنَاسَةِ! فَكَانَ كَمَا قَالَ.[226]
«روايت شده است كه: چون زيد بن علي عازم بر خروج شد كه براي خود از مردم بيعت بگيرد، حضرت امام محمد باقر عليهالسّلام به او گفتند: اي زيد! حقّاً مَثَل قيام كنندة از اهل اين بيت قبل از قيام قائمشان مثل جوجهاي ميباشد كه قبل از آنكه دو بال آن محكم و استوار گردد از آشيانة خود برخيزد و بيرون شود.
چون اين عمل را انجام دهد فرو ميافتد، و كودكان آن را ميگيرند و با آن بازي ميكنند.
بنابراين از خداوند بپرهيز در حفظ و حراست خودت كه مبادا فردا در زباله دان كوفه تو را بردار بياويزند! و امر همان طور واقع شد كه حضرت گفته بود.»
ملاحظه بفرمائيد! مفاد و محتواي اين دو روايت عيناً مانند روايت واردة در صحيفه است كه: «خارج نشده است و خارج نميشود از ما اهل البيت تا هنگام قيام قائم ما احدي براي آنكه ستمي را بردارد، و يا حقّي را زنده نمايد، مگر آنكه بَلِيّه و گرفتاري او را از پاي درميآورد، و قيام او موجب زيادي كراهت و ناراحتي ما و شيعيان ما خواهد شد.»
و با وجودي كه دفع ظلم واجب است، و پذيرفتن ظلم حرام، و از زير بار حكومت جائره خارج شدن به مفاد آيات و روايات از اهمّ تكاليف شرعيّه ميباشد، و تشكيل حكومت اسلام از الزم فرائض و دستورات است، در اين صورت بايد اين قبيل روايات را حمل نمود بر قيام خودسرانه و مستبدّانه در عرض ولايت امام، نه در طول آن و به پيروي و تبعيّت از دستورات او كه اين قيام البته مورد امضا ميباشد.
ما بحمدالله و منّه در مجلد چهارم از كتاب «ولايت فقيه در حكومت اسلام» ضمن دروس سي و هشتم تا چهل و يكم از قسمت 6 از دورة علوم و معارف اسلام در اين باره بحثي كافي نمودهايم.
همه ميدانند كه: بحثهاي ما حَوْل اين گونه مطالب، انتقاد شخصي نيست ولي ازآنجائي كه اين قسمت از دورة علوم و معارف اسلام كه به نام «امام شناسي» مسمّي گرديده است، خواهي نخواهي عهدهدار حفظ نواميس تشيّع ميباشد فلهذا بر خود واجب ديديم تا در پيرامون صحيفة كاملة سجّاديّه، و اين صحيفة تازه بهدست آمده بحث دقيقتري انجام گيرد، تا هويّت هر يك از آن دو بهتر مُبيّن شود.
بازگشت به فهرست
صحيفة بدست آمده با صحيفة مشهوره قابل قياس نيست
نتيجة البحث آنكه: صحيفة تازه به دست آمده، داراي سند معتبر نميباشد، روي قواعد علميّه نزد ارباب فنّ، نميتواند با صحيفة معروفه، مقابله كند. و نبايد آن را با صحيفة معروفه مخلوط و در هم نمود، ولي اگر آن را به همان كيفيّتِ يافت شده، بدون كوچكترين تغييري با همان سندي كه دارد به طبع برسانند و در دسترس عامّه قرار دهند، عمل مستحسني است. چرا كه آن صحيفه ميتواند مويّد صحيفة معروفه قرار گيرد و بس.
باري بايد دانست كه: يكي از طرق مهم روايت صحيفة سجّاديّه، طريق زيديّه ميباشد. زيرا كه خود شخص زيد راوي أدعية آن است، گرچه دعاهاي آن نسبت به صحيفة معموله كمتر است. و به همين جهت بعضي گفتهاند: بدين صحيفه، صحيفة كامله ميگويند به علّت آنكه نسبت به أدعية صحيفة زيديّه دعاهايش بيشتر است، و آن دعاها نسبت به دعاهاي زيديّه حكم كامل را دارد نسبت به ناقص.
ولي اين احتمال، درست نيست، براي اينكه عنوان كمال وقتي براي صحيفه پيدا شد، و صحيفه مُسَمَّي به كامله گرديد كه أدعية صحيفة مرويّة از حضرت باقر، و حضرت زيد عليهماالسّلام به دو دستة بيشتر و كمتر متّصف نگرديده بودند. زيرا ما اين وصف را در عبارت خود اصل صحيفة مرويّه ميبينيم كه حضرت صادق عليهالسّلام به آن أدعيه عنوان كامله داده بودند:
در مقدمة صحيفة معروفه آمده است كه: متوكّل بن هارون به يحيي ميگويد: فَأخْرَجْتُ إلَيْهِ وُجُوهاً مِنَ الْعِلْمِ وَ أخْرَجْتُ لَهُ دُعَاءً أمْلاَهُ عَلَيَّ أبُوعَبْدِاللهِ عليهالسّلام وَ حَدَّثنِي أنَّ أبَاهُ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ عليهماالسّلام أمْلاَهُ عَلَيْهِ وَ أخْبَرَهُ أنَّهُ مِنْ دُعَاءِ أبِيهِ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ عليهماالسّلام مِنْ دُعُاءِ الصَّحِيفَةِ الْكَامِلَةِ.
«پس من به سوي يحيي بيرون آوردم مسائل مختلفي از علم را، و بيرون آوردم براي وي دعائي را كه أبوعبدالله عليهالسّلام بر من املاء كرده بود، و مرا حديث نموده بود كه: پدرش محمد بن علي عليهماالسّلام آن را بر او املاء كرده بود، و به او خبر داده بود كه: آن دعاي پدرش: علي بن الحسين عليهماالسّلام ميباشد از دعاي صحيفة كامله.»
تا اينكه يحيي به او ميگويد: أما أنّي لاُخرجنّ اليك صحيفةً من الدّعاء الكامل.[227] «هان بدان كه اينك من براي تو بيرون ميآورم صحيفهاي را از دعاي كامل.»
و در شرح سند صحيفة تازه به دست آمده، وارد است كه: فَأخْرَجْتُ إلَيْهِ دُعَاءً أمْلاَهُ عَلَيَّ أبُوعَبْدِاللهِ جَعْفَرٌ الصَّادِقُ رَحَمِهُ اللهُ قَالَ: إنَّ أبَاهُ مُحَمَّداً رَحِمَهُ اللهَ أمْلاَهُ عَلَيْهِ وَ كَانَ يَدْعُو بِهِ وَ يُسَمِّيهِ الْكَامِلَ.
«پس من به سوي او بيرون آوردم دعائي را كه آن را بر من إملاء كرده بود أبوعبدالله جعفر صادق؛، و گفته بود كه: پدرش محمد؛ آن را بر وي املاء نموده بود، و عادتش اين طور بود كه آن را ميخواند، و اسمش را دعاي كامل گذارده بود.»
تا اينكه يحيي به او ميگويد: لاُخْرِجَنَّ إلَيْكَ صَحِيفَةً كَانَ أبِي يُسَمِّيهَا الْكَامِلَةَ مِمَّا حَفِظَهُ عَنْ أبِيهِ.[228]
«هر آينه من براي تو بيرون ميآورم صحيفهاي را كه پدرم اين طور بود كه آن را كامله ميناميد از آن دعاهائي كه از پدرش حفظ كرده بود.»
بازگشت به فهرست
علّت نامگذاري صحيفه به كامله
سيد عليخان كبير در شرح خود فرموده است:
وَ وَصْفُهَا بِالْكَامِلَةِ لِكَمَالِهَا فِيمَا اُلِّفَتْ لَهُ أوْ لِكَمَالِ مُوَلِّفِهَا عَلَي حَدِّ: كُلُّ شَيْءٍ مِنَ الْجَمِيلِ جَمِيلٌ[229]
«و توصيف آن به كامله به جهت كمال آن است در موضوعي كه براي آن تأليف شده است، و يا به جهت كمال مولّف آن، بنا بر قاعدة: هر چيزي از موجود زيبا، زيباست.»
و بدين مناسبت كه روايت صحيفه از زيد ميباشد، وي را از مصنِّفين صدر اسلام به شمار آوردهاند.
آية الله سيد حسن صدر ميگويد: از طبقة ثانية مصنّفين زيد الشَّهيد است: زيد بن علي بن الحسين بن علي أبيطالب (علیهم السلام ) داراي كتاب قرائت اميرالمومنين عليهالسّلام ميباشد كه آن را عمر بن موسي رجهي زيدي از وي روايت نموده است. و زيد از پدرش صحيفة كامله را روايت ميكند كه آن را حضرت سجاد بر او املاء كرد.
و شهادت زيد در سنة يكصد و بيست و دو بوده است.[230]
زيد مردي عالم و زاهد و عابد و بياعتنا به زخارف دنيا و شجاع و أبيّ النَّفس و سَخي و اهل بذل و ايثار و قاري قرآن بود، و از حضرت باقر العلوم عليهالسّلام كه برادر بزرگ او بودند اگر بگذريم به فضل و علم و حكمت و مَجْد و كرامت و سودد و عُلُوِّ مقام و منزلت او كسي يافت نميشد، نه در بني هاشم و نه در غير ايشان.
دوست و دشمن به فضل و علم و اصالت و نبوغ وي معترف بوده، و حتي در ميان اهل خلاف و عامّه، وي را به تكريم و تمجيد ياد ميكنند.
شيخ محمد ابو زُهْرَه عالم بزرگ معاصر مصري يكي از مولّفاتش را اختصاص به او داده است و كتابي قطور به عنوان: «إلامام زَيْد» (حياته و عصره و آراوه) تدوين نموده است.
او در اوّل مقدّمهاش بر اين كتاب به عنوان تمهيد فقط دو عبارت از زيد حكايت ميكند، و پس از آن دست به شرح و تفصيل دربارة حيات او و عصر او و افكار و شهادت او ميزند:
1-زيدبنعليچونبرايجهادخروجكرد،اصحابشرابدينگونهمخاطبساخت:
إنِّي أدْعُو إلَي كِتَابِ اللهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ وَ إحْيَاءِ السُّنَنِ وَ إمَاتَةِ الْبِدَعِ! فَإنْ تَسْمَعُوا يَكُنْ خَيْراً لَكُمْ وَلِي، وَ إنْ تَأْبَوْا فَلَسْتُ عَلَيْكُمْ بِوَكِيلٍ![231]
«حقّاً و تحقيقاً من شما را فرا ميخوانم به كتاب خدا، و سنّت پيغمبرش، و زنده گردانيدن سنَّتها، و ميرانيدن بدعتها. بنابراين اگر گوش فرا داريد، براي شما و براي من خوب است، و اگر از پذيرش آن امتناع ورزيد، من عهده دار شما نخواهم بود!»
2- و به يكي از اصحابش گفت: أمَا تَرَي هَذِهِ الثُّرَيَّا؟! أتَرَي أحَداً يَنَالُهَا؟!
قَالَ صَاحِبُهُ: لاَ!
قَالَ: وَ اللهِ لَوَدِدْتُ أنَّ يَدِي مُلْصَقَةٌ بِهَا فَأقَعَ إلَي الارْضِ أوْحَيْثُ أقَعُ فَأنْقَطِعَ قِطْعَةً قِطْعَةً، وَ أنَّ اللهَ يَجْمَعُ بَيْنَ اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صلّي الله عليه (وآله) و سلّم[232]،[233]
«آيا اين ستارة ثريّا را نميبيني، آيا كسي را ميبيني كه بتواند بدان دسترسي داشته باشد؟!
آن صحابي گفت: نه!
گفت: سوگند به خدا دوست دارم كه دست من بدان بچسبد و از آنجا بر زمين سقوط كنم، يا به هر جائي كه بيفتم، و آنگاه بدن من پاره پاره گردد، و خداوند ميان امَّت محمد صلياللهعليهوآلهوسلم را جمع كند!»
محمد عجّاج خطيب در ضمن بيان و إحصاء و تقدّم كتب مُدَوَّنه در اسلام اعتراف دارد كه: كتاب مجموع زيد كه مشتمل بر حديث و فقه ميباشد از مقدمترين كتب موجودة پيشينيان ميباشد و در نظر او حتّي به فاصلة مدّت سي سال از كتابت «مُوَطَّأ» مالك بن انس مقدَّم ميباشد. او ميگويد:
مادامي كه ما در موضوع شيعه و تدوين آنان قلم ميزنيم، ناچاريم از آنكه بحث خود را بكشانيم به اصلي از اصول زيديه كه تدوين آن به ابتداي قرن دوم بازگشت دارد. و اين اصل، «مجموع امام زيد» است. و ما بايد بحث خود را در اين كتاب در سه نقطه متمركز سازيم:
اوَّلاً صاحب و مولّف مجموع چه كسي است؟ ثانياً راوي مجموع كيست؟ ثالثا خود مجموع چيست؟
1- الاءمام زيْد: زيد بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن ابيطالب رضي الله عنهم جميعاً، ميباشد.
امام زيد در حدود سنة (80 ه) متولّد گشت. و در خانداني معروف به علم و جهاد نشأت يافت.
وي علم را از پدرش فرا گرفت و سپس از برادرش: محمّد الْبَاقِر كه تمام علماء بر منزلت علميّة رفيعة او گواهي دادهاند؛ همان طور كه از بزرگان تابعين در مدينه حديث شنيد و ميان حجاز و عراق مسافرت ميكرد.
امام زيد به كمال علمي خود رسيد، تا اينكه اهل علم به فضل او و علم او شهادت دادند.
چون از جعفر الصادق از عمويش: زيد سوال شد، گفت: كَانَ وَاللهِ أقْرَأنَا لِكِتَابِ اللهِ، وَ أفْقَهَنَا فِي دِينِ اللهِ، وَ أوْصَلَنَا لِلرَّحِمِ! وَ اللهِ مَا تُرِكَ فِينَا لِدُنْياً وَ لاَ لآخِرَةٍ مِثْلُهُ [234].
«قسم به خداوند كه از همة ما به قرائت كتاب خدا ماهرتر بود، و در دين خدا از همة ما فقيهتر بود، و دربارة رحم و خويشاوندان، از همة ما رسيدگي و صلهاش افزونتر بود! و قسم به خدا نه براي دنياي ما و نه براي آخرت ما مثل او كسي باقي نمانده است!»
و شَعْبي گويد: مَا وَلَدَتِ النِّسَاءُ أفْضَلَ مِنْ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ وَ لاَ أفْقَهَ وَ لاَ أشْجَعَ وَ لاَ أزْهَدَ.[235]
«زنان، با فضيلتتر و فقيهتر و شجاعتر و زاهدتر از زيدبن علي را نزائيدهاند.»
و چون از باقر دربارة برادرش زيد پرسيده شد، گفت: إنَّ زَيْداً اُعْطِيَ مِنَ الْعِلْمِ بَسْطَةً.[236]
«حقّاً و تحقيقاً به زيد، دانشي گسترده و پهناور داده شده است.»
و راجع به زيد با هِشام بن عَبْدالْمَلِك و واليان منصوب از ناحية وي، مطالبي بسيار است كه همه به خاطر ميآورد كه ايشان او را به حرج و ضيق و تنگي درافكندند، و او را مُضْطَرّ به خروج بر خليفه نمودند.
و از اين قبيل است آنچه ابن عِماد حَنْبَلي ذكر نموده است كه او روزي بر هشامبن عبدالملك وارد شد، و هشام به او گفت: تو هستي كه داعية خلافت داري در حالي كه بچه كنيزي هستي؟!
زيد جواب او را گفت: مادران، مردان را از وصول به غايات، سقوط نميدهند. تحقيقاً مادر اسمعيل كنيزي بود در ملك مادر اسحق - صلّي الله عليهما - و اين امر او را باز نداشت از آنكه خداوند وي را پيغمبر كند، و او را پدر براي عرب گرداند، و از صُلْب او خَيْر البَشَر محمد صلّي الله عليه (و آله) و سلّم را قرار دهد!
آيا تو به من چنين ميگوئي در حالي كه من پسر فاطمه و پسر علي هستم؟![237] و برخاست و اشعاري را انشاد كرد و به سوي كوفه حركت كرد و پانزده هزار نفر مرد از اهل آنجا با وي بيعت نمودند و پس از آن در شبي كه او خروج كرد همه متفرّق شدند، غير از سيصد تن. و چون كشته شد سرش را به شام بردند و سپس به مدينه آوردند. و اين قضيّه در سنة 122 واقع شد.[238]
مصنَّفات زيد بن علي بن الحسين عليهالسّلام
امام زيد مُسْنَدي دارد به نام مجموع فقهي، و براي اوست مجموع حديثي كه آندو را عمرو بن خالد واسِطي گرد آورده است،[239] و براي اوست همچنين تفسير «الغريب من القرآن»، و «تثبيت الاءمامة»، و «منسك الحجّ».[240]
2- امَّا روايت كنندة كتاب «مجموع» از زيد، ابوخالد عمرو بن خالد واسطي هاشميالولاء كوفي است. وي دو مجموع فقهي و حديثي امام زيد را جمع كرده است و ميگويد: من با امام زيد مصاحبت داشتم، و حديثي را از او اخذ ننمودم مگر آنكه يك بار، يا دوبار، يا سه بار، يا چهار بار، يا پنج بار، يا بيشتر از پنج بار از وي شنيدم. و من هيچ هاشمي را به مثابه زيد بن علي نديدم. و بدين جهت بود كه مصاحبت با او را از ميان جميع مردم برگزيدم.[241] ابو خالد بعد از سنة يكصد و پنجاه هجري وفات كرد.
دربارة أبوخالد اختلاف است. زيديّه روايتش را قبول نمودهاند. و راجع به آن قاسم بن عبدالعزيز ميگويد: «عمرو بن خالد واسطي أبوخالد، ثقات از او روايت كردهاند و وي با زيد بن علي عليهالسّلام ملازمت بسيار داشته است. و اوست آن كس كه اكثر زيديّه مذهب زيد بن علي عليهماالسّلام را از او گرفتهاند و روايتش را بر روايت غير او ترجيح دادهاند.[242]
اماميّه[243] و غير اماميّه وي را تعديل نميكنند، و به جَرْح او مشي كردهاند. و شارح كتاب «مجموع»، موارد طعنهاي جارحين را در حقّ وي باطل نموده است، و گفتار علماء را دربارة او بيان كرده و مطلب را بدين نتيجه رسانيده است كه: آنچه دربارة او گفتهاند و تعييب نمودهاند به عدالت او ضرري نميرساند.[244]
و همچنين استاد أبوزُهْرَه، موارد طعنها را باطل نموده و در آنها مناقشه كردهاست و آراء علماء را موازنه نموده و مطلب را بدينجا كشانده است كه: وجوهأدلَّة قبول روايت أبوخالد، ترجيح دارد بر وجوه أدلَّة طاعِنان در قبول روايت او.[245]
بازگشت به فهرست
شرحي دربارة كتاب المجموع زيد بن علي
3- الْمَجْمُوع. اصولاً دربارة خود اين كتاب، اختلاف است كه آيا خود امام زيد آن را تدوين كرده، و به طوري كه امروزه در دست است مرتّب ساخته است، و خود او بر طالبان علمش آن را املاء نموده است، يا آنكه اين كار، عمل ابوخالد ميباشد؟
خود ابوخالد پاسخ آن را به ابراهيم بن زِبْرقان كه از او پرسيد: چگونه اين كتاب را از زيد بن علي شنيدي ميدهد، آنجا كه ميگويد: «من آن را از او در كتابي شنيدم كه با او بود، و خودش آن را مرتّب ساخته و جمع كرده بود. و الا´ن از اصحاب زيد بن علي كه آنها هم آن را با من شنيدهاند احدي باقي نمانده است مگر آنكه كشته شده است، غير از من.»[246]
إلاّ اينكه امام محمد بن مطهّر در اوَّل شرحش: «منهاجش علي المجموع» ميگويد: «مذهب زيد بن علي در دست نيست و دسترسي بدان مشكل ميباشد، به علّت آنكه در كتاب جامعي ضبط و ثبت نگرديده است مگر آنچه كه به جمع آن أبوخالد اهتمام داشته است. او دو مجموع لطيف از وي گرد آورده است: يكي از آندو در اخبار ميباشد و ديگري در فقه.[247]
و ممكن است ميان اين دو خبر را بدين طريق جمع نمود كه: أبوخالد از امام زيد حديث و فقه را شنيده و نوشته است، و آن را در دو مجموع مرتّب گردانيده باشد.
و ما اين طرز جمع را بعيد نميدانيم، به سبب آنكه أبوخالد قبل از آنكه زيد به كوفه بيايد، مدّت پنج سال با وي در مدينه مصاحبت داشته است كه هر وقت كه حجّ مينموده است چند ماه نزد او اقامت داشته است.[248] و عصر امام زيد عصر طلايع تصنيف بوده است.
و با وجود اين، ما نميتوانيم قطع و يقين حاصل كنيم كه: كتاب مجموع با آن جمع و ترتيبي كه فعلاً دارد از تصنيفات امام زيد باشد، به علت آنكه شخص متتبّع كتاب مجموع در بسياري از مواضع مييابد كه: دربارة حديثي ميگويد: «حَدَّثَنَي زَيْدُ بْنُ عَلِيٍّ». و در فقه ميگويد: « قال زَيد بن عَلِيٍّ » و اينها دلالت دارند بر آنكه: ابو خالد اين مطالب را به طور شفاهي از امام زيد تلقّي كرده است. و اين مانع از آن نميگردد كه: امام بعضي از علوم خود را در كتابي جمع كند چه آنكه بر طُلاّبش املاء كرده باشد، و يا املاء نكرده باشد.
و آنچه در نظر من ترجيح دارد اين است كه: أبو خالد از امام زيد، حديث و فقه را نوشته باشد و سپس، آنها را در دو مجموع مرتّب نموده باشد. و تمام اين حوادث در صحّت انتساب كتاب «مجموع» به زيد بن علي، اثري نميگذارد.
و بنابر آنچه ذكر شد، كتاب مجموع از أهمّ وثيقههاي تاريخي ميباشد كه اثبات ميكند ابتداي تصنيف و تأليف در اوائل قرن دوم هجري بوده است، پس از آنكه اين حقيقت را از خلال عرض مصنَّفات و مجاميع علماء استنتاج نمودهايم، بدون آنكه يك نمونة خارجي را ديده باشيم كه اوّلين مصنّفات آن زمان را ارائه دهد مگر «مُوَطَّأ مالِك» كه انتهاي تأليفش در نيمة قرن دوم هجري بوده است، و عليهذا كتاب مجموع سي سال قبل از آن تصنيف شده است.
نسخة طبع شدة از «مجموع» كتابي است كه ميان فقه و حديث را جمع كرده است. بنابراين آن در بردارد دو مجموع فقهي و حديثي را وليكن آندو از يكدگر جدا نميباشند. ما ميبينيم كه: أبوخالد در يك باب احاديث مرفوعهاي را از پيغمبرصلياللهعليهوآلهوسلم روايت ميكند، و آثاري از علي 2 و فقه امام زيد؛ را.
مجموع، محتوي 228 حديث مرفوع از پيغمبر عليه ] وآله [ الصّلاة و السلام است، و از اخبار علي ]عليهالسّلام[ 320 خبر، و از حسين فقط 2 خبر[249].
مجموع داراي ترتيب كتاب فقهي است. در آن است: كتاب طهارت، و كتاب صلاة، و كتاب جنائز، و كتاب زكوة، و كتاب صيام، و كتاب حج، و كتاب بيوع... و هر كتابي بر أبواب مختلفهاي ترتيب داده شده است، و هر بابي با حديثي از آن باب با سند مرفوع به رسول اكرم - عليه (وآله) الصّلوة و السّلام - افتتاح ميگردد، و يا با حديث موقوف از امام علي 2، و اينك ما بعضي از نمونهها را براي وقوف بر حقيقت «مجموع» عرضه ميداريم:
(ا) از باب آنچه كه سزاوار است از آن در نماز اجتناب شود.
گفت: حديث كرد براي من زيد بن علي، از پدرش، از جدّش، از علي عليهالسّلام كه گفت: رسول خدا صلّي الله عليه (وآله) و سلّم مشاهده كرد كه مردي در نماز با ريش خود بازي ميكند.
فرمود: أمَا هَذَا فَلَوْ خَشَعَ قَلْبُهُ لَخَشَعَتْ جَوَارِحُهُ.
«هان اين مرد اگر دلش خاشع بود، اعضاء و جوارح او نيز خشوع داشتند.»
و زيد بن علي عليهالسّلام گفت: إذَا دَخَلْتَ فِي الصَّلاَةِ فَلاَتَلْتَفِتْ يَمِيناً وَ لاَ شِمَالاً، وَ لاَتَعْبَثْ بِالْحَصَي، وَ لاَ تَرْفَعْ أصَابِعَكَ، وَ لاَ تَنْقُضْ أنَامِلَكَ، وَ لاَتَمْسَحْ جَبْهَتَكَ حَتَّي تَفْرُغَ مِنَ الصَّلاَةِ.[250]
«هنگامي كه در نماز داخل شدي چهرهات را به راست و چپ بر مگردان، و با سنگريزه بازي مكن، و انگشتانت را بلند منما، و بندهاي انگشتانت را مشكن، و به پيشانيت دست نمال تا زماني كه از نماز فارغ گردي.»
(ب) از كتاب «بيوع»، باب كسب با دست.
گفت: حديث كرد براي من زيد بن علي از پدرش از جدش از علي عليهالسّلام كه گفت: مردي به حضور رسول الله آمد و پرسيد: أيُّ الْكَسْبِ أفْضَلُ؟! «كدام كسب با فضيلتتر است؟!»
فرمود: عَمَلُ الرَّجُلِ بِيَدِهِ، وَ كُلُّ بَيْعٍ مَبْروُرٍ! فَإنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُومِنَ الْمُحْتَرِفَ. وَ مَنْ كَدَّ عَلَي عِيَالِهِ كَانَ كَالْمُجَاهِدِ فِي سَبِيلِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ. «كار كردن انسان با بازو و دستش، و ديگر هر خريد و فروش پاك و نيكو! زيرا كه خداوند دوست دارد مومني را كه براي خود حرفهاي قرار داده و آن را وسيلة معاش خويشتن ساخته است، و كسي كه براي تحصيل رزق عائلهاش خود را بهتعب افكند و سعي وافي مبذول دارد، بهمثابه مجاهد در راه خداي عزّوجلّ محسوبميگردد.»
حديث كرد براي من زيد بن علي، از پدرش، از جدّش، از علي عليهالسّلام كه گفت:
مَنْ طَلَبَ الدُّنْيَا حَلاَلاً تَعَطُّفاً عَلَي وَالِدٍ أوْ وَلَدٍ أوْ زَوْجَةٍ، بَعَثَهُ اللهُ تَعَالَي وَ وَجْهُهُ عَلَي صُورَةِ الْقَمَرِ لَيْلَةَ الْبَدْرِ.[251]،[252]
«كسي كه به جهت مهرباني و عطوفت بر پدرش يا فرزندش و يا زنش طلب دنياي حلال را بنمايد، خداوند تعالي او را مبعوث ميگرداند در حالتي كه سيمايش بر شكل و شمايل ماه شب چهاردهم ميدرخشد.»
بازگشت به فهرست
***
موقعيت زيد بن علي عليهالسّلام و علم و فضل و زهد او
باري در اينجا كه بحث از صحيفة سجّاديّه و يك راوي آن زيد بن علي بن الحسين: خاتمه مييابد، سزاوار است براي روشن شدن موقعيّت زيد و مقدار علم و فضل و تقواي او بحثي به ميان آيد، و نيز چون در مقدّمة صحيفه، نامي از يحيي فرزند زيد، و از محمد و ابراهيم دو پسران عبدالله محض برده شده است، لهذا بايد بحثي اجمالي هم از آنان بشود، و همچنين از افرادي كه دست به قيام و اقدام زدهاند از ميان علوييّن در عصر أئمّة معصومين - صلوات الله و سلامه عليهم اجمعين - مانند حسين بن علي شهيد فَخّ، و عبدالله بن جعفر الصادق، و زيد بن موسي بن جعفر كه وي را زيد النّار گويند، و يحيي بن عبدالله محض كه حضرت امام كاظم عليهالسّلام را به بيعت و پيروي از خود دعوت كرد بحث بسيار مختصري بهعمل آيد و موقعيّت هر كدام شناخته گردد. چرا كه اين بحث مدخليّتي عظيم در معرفت امام و به اصطلاح اين دوره از نوشتجات با امام شناسي دارد.
ما در اينجا مطالب زبده و برگزيدهاي را متفرّقاً از ايشان ذكر ميكنيم، و در پايان سر هم جمعبندي نموده و انشاء الله تعالي به نتيجة غائيّه خواهيم رسيد:
محمد بن يعقوب كُلَيْني رحمهاللهعليه در كتاب «كافي»، در باب: مَا يُفْصَلُ بِهِ بَيْنَ دَعْوَي الْمُحِقِّ وَ الْمُبْطِلِ فِي أمْرِ الاءمَامَةِ «بابي كه در آن مابين مدّعي حقّ، و مدّعي باطل در امر امامت فرق داده ميشود» روايات كثيري را ذكر نموده است و محصّل و خلاصة آن اين ميشود كه: در زمان هر يك از أئمّة طاهرين - سلام الله عليهم أجمعين- كساني از علويّين بودهاند كه مردم و امام وقت خود را به بيعت با خود ميطلبيدهاند:
محمد بن حَنَفِيَّه، حضرت زين العابدين عليهالسّلام را به امامت خود فرا خواند.
زيد بن عليّ بن الحسين، حضرت باقرالعلوم عليهالسّلام را به قيام به شمشير دعوت كرد.
عبدالله مَحْض و پسرش محمّد، حضرت صادق عليهالسّلام را به پيروي و بيعت با محمد فرا خواندند.
عبدالله بن جعفر، امامت را از آن خود ميدانست.
يحيي بن عبدالله مَحْض، حضرت موسي بن جعفر عليهماالسّلام را به خويشتن دعوت نمود.[253]
علاّمة اميني گويد: و امّا عبدالله محض، پس احاديث در مدحش و ذمّش اگرچه با يكديگر برخورد دارند، الاَّ اينكه نهايت نظر شيعه راجع به وي همان است كه سيد الطَّائفة: سيد بن طاوس در «اقبال» خود ص 51 اختيار نموده است، از صلاحش و حسن عقيدهاش و قبولش امام صادق عليهالسّلام را.
ابنطاوس از اصلصحيحي از اصولشيعه مكتوبي را از حضرت امام صادقعليهالسّلامذكر نموده است كه در آن عبدالله را به عبد صالح توصيف نمودهاند، و براي وي براي پسران عمويش دعا براي اجر و سعادت كردهاند.
در اينجا ابن طاوس ميگويد: واين دلالت دارد بر آنكه: جماعتي را كه از مدينه به بغداد براي زندان حمل كردهاند (يعني عبدالله و اصحاب حَسَنِيُّون او) نزد مولانا الصادق عليهالسّلام همگي معذور و ممدوح و مظلوم و به حقّ او عارف بودهاند.
و امَّا آنچه در بعضي از كتب يافت ميشود كه: ايشان از حضرت باقر و حضرت صادق (صَادِقَيْن) عليهماالسّلام مفارقت داشتهاند، محتمل است از روي تقيّه بوده باشد، براي آنكه اظهارشان را در انكار مُنْكَر به أئمَّه نسبت نداده باشند.
و از آنچه تو را دلالت دارد بر آنكه: ايشان عارف به حقّ و شاهد به حقّ بودهاند، رواياتي است كه ذكر نمودهايم (و بعد از ذكر سند و رساندنش به حضرت صادقعليهالسّلام ميگويد):
سپس حضرت گريه كردند، تا حدّي كه صدايشان بلند شد، و پس از آن فرمودند: حديث كرد براي من پدرم از فاطمه بنت الحسين، از پدرش كه او گفت:
يُقْتَلُ مِنْكَ - أوْيُصَابُ - نَفَرٌ بِشَطِّ الْفُرَاتِ مَا سَبَقَهُمُ الاوَّلُونَ وَ لاَ يَعْدِلُهُمُ الا´خِرُونَ.
«كشته ميشوند، يا مصيبتدار ميگردند كساني از تو در شطّ فرات كه پيشينيان نتوانستهاند از آنان پيشي گيرند، و پسينيان نتوانستهاند همطراز آنها شوند!»
و در اينجا ابنطاوس گفته است: نظريّة من آن است كه: اين عبارت گواه آشكاري است از طرق صحيحه در مدح آنان كه از بنيالحسن - عليه و عليهم السّلام- مأخوذ داشته شدهاند؛ و بر آنكه آنها به سوي خداوند - جلّ جلاله - با مقامي شريف، و پيروزي با سعادت و كرامت رهسپار گشتهاند.
و امّا محمد بن عبداللّه بن الحسن ملقّب به نفس زكيّه وي را شيخ ابوجعفر طوسي در «رجال» خود از اصحاب صادق عليهالسّلام شمرده است. وابْنِمُهَنَّا در «عمدة الطَّالب» 91 گفته است: در أحْجَارِ زَيْت كشته شد، و مصداق لقبي بود كه به او داده شده بود: النَّفْسُ الزَّكِيَّة چرا كه از رسول اكرم صلي الله عليه و آله و سلّم روايت شده است كه گفت: يُقْتَلُ بِأحْجَارِ الزَّيْتِ مِنْ وُلْدِي النَّفْسُ الزَّكِيَّةُ تا آخر مطلب.
و امَّا ابراهيم بن عبدالله قَتِيل باخَمْري' مُكَنَّي به ابوالحسن، وي را شيخ الطَّائفة از رجال صادق عليهالسّلام محسوب داشته است. تا آخر مطلب.[254]
بازگشت به فهرست
روايات وارده در علوّ شأن زيد
و علاّمة اميني پس از آنكه بهطور مشروح و مفصّل راجع به زيد بن علي بن الحسين: بحث كرده است، و اخباري را در مدح و فضيلت شأن او ذكر كرده است، و أشعاري را از بزرگان در مرثية وي نقل نموده است، در پايان چنين نتيجه ميگيرد كه: شيعيان از بُن و ريشهشان دربارة او مطلبي ندارند، جز قَداسَت. و از واجبات خود ميدانند كه: جميع افعال او را جهاد مفيد و بجا و پسنديده، و نهضت كريمانه، و دعوت به رضا از آل محمد، به شمار آورند.
و شاهد بر تمام اين حقايق، احاديثي است كه آنها را به پيغمبر و أئمّة طاهرين سلام الله عليهم و به نصوص علمائشان، و مدائح شُعرايشان، و مراثي آنها و به تدوين مولِّفينشان كه اخبار زيد را مستقلاّ تصنيف كردهاند اسناد دادهاند.
امّا احاديث، برخي از آنها قول رسول الله صلي الله عليه و آله و سلّم به حسين نوادة خود ميباشد كه فرمود:
يَخْرُجُ مِنْ صُلْبكَ رَجُلٌ يُقَالُ لَهُ: زَيْدٌ يَتَخَطَّا هُوَ وَ أصْحَابُهُ رِقَابَ النَّاسِ، يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ. [255]
«از صُلْب تو بيرون ميآيد مردي كه به او زيد گويند. وي و اصحاب وي بر روي گردنهاي مردم گام برميدارند و عبور ميكنند تا آنكه بدون حساب داخل بهشت ميگردند!»
تا ميرسد به اينجا كه ميگويد: و آنچه از نظريّة جميع شيعه پرده برميدارد گفتار شيخشان: بهاء الملّة و الدّين عاملي است در رسالهاي كه در اثبات وجود امام منتظر نوشته است: ما جماعت اماميّه دربارة زيد بن علي كلامي نداريم جز خير، و روايات راجع بدين مطلب از أئمّة ما بسيار است.
بازگشت به فهرست
اشعار بلندپاية شعراي اهل بيت در مرثيه و مديحة زيد
علاّمة كاظمي در «تكمله» گويد: جميع علماء اسلام اتّفاق نمودهاند بر جلالت و وَرَع و فَضْل زيد. تا آنكه گويد: سديف بن مَيْمُون در قصيدهاش گويد:
لاَ تُقِيلَنَّ عَبْدَ شَمْسٍ عِثَاراً وَاقْطَعُوا كُلَّ نَخْلَةٍ وَ غِرَاسِ 1
وَ اذْكُرُوا مَصْرَعَ الْحُسَيْنِ وَ زَيْدٍ وَ قَتِيلاً بِجَانِبِ الْمِهْرَاسِ 2
1- «از اولاد عبدشمس (بني اميّه و بني مَروان) أبداً لغزشي و خطائي را إغماض نكنيد، و هر درخت نخل و درخت با ريشه و اصل را از بيخ و بن ببريد!
2- و به ياد آوريد محل فروافتادن حسين و زيد را، و كشتهاي كه در كنار مِهْراس[256] بر زمين افتاده است.»
تا آنكه گويد: وزير صاحب بن عَبَّاد، مقطوعهاي را سروده است كه ابتدايش اين است:
بَدَي مِنَ الشَّيْبِ فِي رَأسِي تَفَارِيقُ وَ حَانَ لِلَّهْوِ تَمْحِيقٌ وَ تَطْلِيقُ 1
هَذَا فَلاَ لَهْوَ مِنْ هَمٍّ يُعَوِّقُنِي بِيَوْمِ زَيْدٍ وَ بَعْضُ الْهَمِّ تَعْوِيقُ 2
1- «موهاي سپيدِ متفرّق و متشتّت در سر من پيدا شد، و دورة آن رسيد كه عيش و لهو به كلّي نابود و رها گردند.
2- اين به جهت آن است كه: من عيشي و لهوي ندارم از غصّه و اندوهي كه مرا از عيش و خوشگذراني بازداشته است به علت پيدا شدن روز زيد و معركة زيد. و بعضي از هموم و غصّهها انسان را از عيش باز ميدارد.»
تا آنكه گويد: و شيخ ميرزا محمد علي اُوردوبادي قصيدهاي در مديحه و رثاء او گفته است كه مطلعش اين است:
أبَتْ عَلْيَاوُهُ إلاَّ الْكَرَامَةْ فَلَمْتُقْبَرْ لَهُ نَفْسٌ مُضَامَةْ
«نفس رفيع و عاليقدر او إبا و امتناع كرد مگر از كرامت و مجد و سيادت. و بنابراين در زير خاك نرفت نفس او كه قبول ستم كرده باشد، و ظلم را بر خود هموار نموده باشد.»
تا آنكه گويد: سيد علي نقي نقوي لكهنوي قصيدهاي دربارة وي سروده است كه بَدْوَش اين است:
أبَي اللهُ لِلاْشْرَافِ مِنْ آلِ هَاشِمٍ سِوَي أنْ يَمُوتُوا فِي ظِلاَلِ الصَّوَارِمِ
«اراده نكرده است خداوند كه شريفان و بزرگان از آل هاشم جان دهند مگر در ساية شمشيرهاي تيز و برّان.»
و چون ابن تيميّه در «مِنهاج السُّنَّة»، و سيد محمود آلوسي در رسالة مطبوعة خود به نام «السُّنَّة و الشِّيعة» ص 52 و قَصِيميّ در كتاب «الصِّراع بين الاسلام و الْوَثَنِيَّة» شيعه را متّهم كردهاند كه: زيد بن علي را رفض كرده و شهادت بر كفر و فسق او دادهاند، و دامان شيعه از لَوْث اين تهمت پاك ميباشد، بلكه شيعه به طور مطلق زيد را شهيد، و عاليمقام، و مجاهد في سبيل الله ميدانند، لهذا مرحوم اميني؛ به عنوان مواخذه با آنها چنين خطاب ميكند كه:
گويا اين مدافعين از ساحت قدس زيد، چنان ميپندارند كه: خوانندگان كتابهايشان به تاريخ اسلام جاهلند، و ايشان چيزي از تاريخ را نميدانند، و بر آنان حقيقت اين كلام مزوّرانه پنهان ميماند.
آيا كسي نيست كه از اين افرادي كه زيد را نزد خودشان و نزد قومشان بر جانب عظيمي از علم و زهد ارزش مينهند، بپرسد: اگر چنين است و شما راست ميگوئيد، پس به كدام كتابي يا به كدام سنّت جاريهاي اسلاف و نياكان شما با زيد محاربه و كشت و كشتار كردند؟! وي را كشتند، و به دار آويختند، و آتش زدند، و سرش را در ميان شهرها به گردش درآوردند؟
آيا از ايشان و از قوم ايشان، سرلشگر جنگجويان با او و قاتل او: يوسف بن عُمَر نبود؟! آيا از ايشان رئيس نظميّة ايشان عباس بن سَعْد نبود؟!
آيا از ايشان جدا كنندة سر شريف او: ابنحَكَم بن صَلْت نبود؟!
آيا از ايشان آنكه براي يوسف بن عُمَر بشارت قتلش را آورد: حَجَّاج بن قاسم نبود؟!
آيا از ايشان بيرون كنندة جسدش را از قبر: خَراش بن حَوْشَب نبود؟!
آيا از ايشان امر كننده به آتش زدن بدنش: وليد يا هِشام بن عَبْدالمَلِك نبود؟!
آيا از ايشان حمل كنندة سر او به سوي هشام: زُهْرَة بن سليم نبود؟!
آيا از خلفاي ايشان، هشام بن عبدالملك نبود كه دستور داد: سر زيد را به مدينة رسول خدا ببرند؟! و يك شبانه روز در كنار قبر پيغمبر نصب كنند؟!
آيا هشام بن عبدالملك نبود كه به خالد قَسْري نوشت، و وي را سوگند داد كه دست و زبان كُمَيْت شاعر اهل بيت را به سبب مرثيهاي كه دربارة او و دربارة پسرش و در مدح بني هاشم گفته بود، قطع نمايد؟!
آيا والي خليفة ايشان در مدينه: محمد بن ابراهيم مَخْزُومي نبود كه هفت روز مدام در مدينه محافل و مجالسي ترتيب داد تا خطباء در آنجا حضور يابند، و علي و زيد و اشياع و پيروانشان را لعنت كنند؟!
بازگشت به فهرست
شعر شعراي دربار بنيمروان در مذمّت زيد
آيا از شعر قومشان حكيم أعْوَر نبود كه اين أبيات را سرود:
صَلَبْنَا لَكُمْ زَيْداً عَلَي جِذْعِ نَخْلَةٍ وَ لَمْنَرَ مَهْدِيّاً عَلَي الْجِذْعِ يُصْلَبُ 1
وَ قِسْتُمْ بِعُثْمَانٍ عَلِيّاً سَفَاهَةً وَ عُثْمَانُ خَيْرٌ مِنْ عَلِيٍّ وَ أطْيَبُ 2
1- «ما براي شما زيد را بر چوب درخت خرمائي به دار زديم. و هيچ گاه نديدهايم كه: مهدي بر چوب درخت خرما دار زده شود.
2- شما از روي ناداني و سفاهت، علي را با عثمان مقايسه كرديد، در حالي كه عثمان از علي بهتر و پاكيزهتر بود.»
آيا شاعر آنان: سَلِمَة بن حُرّ بن حَكَم دربارة قتل زيد نگفت؟!:
وَ أهْلَكْنَا جَحَاجِحَ[257] مِنْ قُرَيْشٍ فَأمْسَي ذِكْرُهُمْ كَحَدِيثِ أمْسِ 1
وَ كُنَّا اُسَّ مُلْكِهِمُ قَدِيماً وَ مَا مُلْكٌ يَقُومُ بِغَيْرِ اُسِّ 2
ضَمِنَّا مِنْهُمُ نَكْلاً وَ حُزْناً وَلَكِنْ لاَ مَحَالَةَ مِنْ تَأسِّ 3
1- «ما بزرگواران پيشقدم در مكارم اخلاقي را از قريش هلاك كرديم، و بنابراين نامشان و يادشان مانند وقايع ديروز گذشته، از ميان برداشته شد.
2- و ما از قديم الايّام اُسّ و اصل حكومتشان بودهايم، و مگر ميشود حكومتي بدون اُسّ واصل بر پا باشد؟!
3- ما از آنان عقوبت و اندوهي را دريافت داشتيم و تحمل كرديم كه بناچار بايد به خودشان تأسّي كنيم و آن را تلافي نماييم.»
آيا ازايشاننبود آنكس كه درمقابل سر زيدِ بهدار زدهشده، درمدينه ايستادوگفت:
ألاَ يَا نَاقِضَ الْمِيثَا قِ أبْشِرْ بِالَّذِي سَاكَا 1
نَقَضْتَ الْعَهْدَ وَ الْمِيثَا قَ قِدْماً كَانَ قُدْمَاكَا 2
لَقَدْ أخْلَفَ إبْلِيسُ ال ـذِي قَدْ كَانَ مَنَّاكَا [258] 3
1- «هان! اي شكنندة عهد و پيمان! بشارت باد تو را به گزندهائي كه به تو رسيده است و حالت را تباه نموده است!
2- تو عهد و پيمان را شكستي! و از قديم الايّام دو مرد شجاع از خاندان تو، پيمانشكن بودهاند! (مراد حضرت سيدالشّهداء و حضرت اميرالمومنين عليهماالسّلامهستند)!
3-تحقيقاً ابليسي كه تو را به آرزوهاي باطل واداشته بود با تو خلف وعدهنمود.»
علاّمة اميني دربارة يحيي بن زيد گويد: و امَّا يحيي بن زيد، او را وليد بن يزيد بن عبدالملك در سنة 125 كشت. با او سَلَم بن أحْوَز هِلالي جنگ كرد و به سوي نَصْربن سَيَّار لشكر گسيل داشت. و عيسي غلام عيسي بن سليمان عَنزي به سوي او تير انداخت، و پس از مرگش او را سَلْب نمود (زره و انگشتري و البسه و آنچه را با او بود ربود). (طبري 8، مروج الذَّهب 2، تاريخ يعقوبي 3).[259]
و ايضاً گويد: و در قدرت مرد بحّاث و متتبّع آن است كه: ولاء شيعه را نسبت به يحيي بن زيد از آنچه كه أبوالفرج در «مقاتل الطَّالِبييِّن» ص 62 ط ايران تخريج كرده است استنتاج كند.
بازگشت به فهرست
تبرك شيعيان به غل و زنجير يحيي بن زيد
او ميگويد: چون يحيي را از زندان رها كردند، و آهن غُلش را باز نمودند جماعتي از متمكّنين شيعه به نزد آهنگري كه غلّ را گشوده بود رفتند، و از وي تقاضا كردند تا آن غلّ را به ايشان بفروشد. و همه در اخذ غلّ تنافس و سبقت كردند تا كار به مزايده انجاميد، و قيمت غلّ بالغ بر بيست هزار درهم شد.
آهنگر ترسيد مبادا اين خبر شايع شود و مال از او گرفته شود. و لهذا به آنان گفت: شما قيمت آن را در پيش خود جمع كنيد! آنها راضي شدند و مال را به او تسليم كردند. او غلّ را قطعه قطعه كرد، و ميان آنها قسمت نمود. ايشان آن قطعات را براي انگشترانشان نگين ساختند و با آن تبرّك ميجستند.[260]
و همچنين گويد: دربارة حسن بن حسن كه او را مُثَنَّي ميگويند، وليد بن عبدالملك به سوي عامل خود: عثمان بن حَيَّان مري نوشت: او را تحت نظر بدار، و يك صد تازيانه به او بزن! و يك روز در ميان مردم او را وقوف بده! و من تو را نميبينم مگر اينكه قاتل او باشي!
چون نامة وليد به عثمان رسيد، دنبال او فرستاد و او را آوردند در حالي كه دشمنان همه در برابر او بودند. حضرت علي بن الحسين به او كلمات فرج را آموخت و خداوند او را فرج داد و آزادش كردند.
حسن مُثَنَّي ازسَطْوت بني اميّه ترسيد، و خود را مختفي كرد، و در حالت خفا به سر برد تا اينكه سليمان بن عبدالملك با سمّي پنهاني او را درسنة 97 بكشت.
و عبدالله مَحْض را منصور لقبِ عبدالله مُذِلَّة داده بود (عبد الله ذليل كننده). او را منصور در حبس هاشميّة بغداد در سنة 145 هنگامي كه وي را با نوزده نفر از اولاد حسن سه سال زنداني نموده بود به قتل رسانيد، در حالتي كه شلاّقها رنگ بدن يكي از آنان را تغيير داده بود، و خونش جاري گرديده، و شلاّق به يكي از چشمانش اصابت نموده بود و او آب ميطلبيد و آبش نميدادند، در اين حال تمام درهاي زندان را بر روي آنان ببستند تا همه جان دادند.
و در «تاريخ يعقوبي» ج 3، ص 106 آمده است: آنان را پس از مرگ، ميخكوب شده بر ديوارهاي زندان يافتند.
و محمد بن عبدالله نفس زكيّه را حُمَيْد بن قَحْطَبَه در سنة 145 كشت و سرش را به نزد عيسي بن موسي برد، و او آن را به سوي ابوجعفر منصور فرستاد، و سپس در كوفه نصب كرد و در شهرها بگردانيد.
بازگشت به فهرست
كشتار طالبيّين به دست بنيعباس
و امّا ابراهيم بن عبدالله براي جنگ با او منصور، عيسي بن موسي را از مدينه به سوي او فرستاد در بَاخَمْرَي جنگ درگرفت، و او در سنة 145 كشته شد و سرش را براي منصور آوردند، او سر را در مقابل خود نهاد، پس از آن امر كرد تا در بازار نصب كنند و سپس به ربيع گفت: سر را به نزد پدرش: عبدالله در زندان ببرد، و ربيع سر را به سوي پدر برد.
نَسَّابَة عُمَري در «مَجْدي» گويد: و پس از آن ابن ابيالكِرام جَعْفري، سر را به مصر برد.
و يحيي بن عُمَر[261] را متوكّل امر كرد تا تازيانههائي به وي زدند، و پس از آن او ر در خانة فتح بن خاقان حبس كرد، و همين طور بر اين حال در آنجا درنگ داشت، و سپس آزاد شد و به سوي بغداد رفت. و در آنجا بماند تا در أيّام مستعين به سوي كوفه خروج كرد، و مردم را به رضا از آل محمد دعوت مينمود.
مستعين مردي را كه به او كلكاتكين ميگفتند به سوي وي فرستاد، و محمد بن عبدالله بن طاهر، حسين بن اسمعيل را به سوي او ارسال كرد و كارزار در گرفت و او در سنة 250 كشته شد، و سرش را به سوي محمد بن عبدالله آوردند. او سر را در برابر خود در درون سپري نهاد و مردم ميآمدند و به او تهنيت ميگفتند. بعد از آن فرداي آن روز امر كرد تا سر را به نزد مستعين ببرند.[262]
و أيضاً گويد: با او جنگ كرد محمد بن عبدالله بن طاهر و كشته شد، و سرش را به سامرّاء حمل نمودند. و چون سرش را به سوي محمد بن عبدالله بن طاهر به كوفه (اينطور مضبوط است) بردند، براي مباركباد و تهنيت به او جلوس كرد. أبوهاشم داود بن قاسم جعفري بر او وارد شد و گفت: حقّاً تو را تبريك ميگويند راجع به كشتهاي كه اگر رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلّم زنده بود، دربارة اين كشته به او تعزيت و تسليت ميگفتند[263]. آنگاه از نزد او بيرون آمد و ميگفت:
يَا بَنِي طَاهِرٍ كُلُوهُ مَرِيئاً إنَّ لَحْمَ النَّبِيِّ غَيْرُ مُرِيِّ 1
إنَّ وَتْراً يَكُونُ طَالِبَهُ اللهُ لَوَتْرٌ بِالْفَوْتِ غَيْرُ حَرِيِّ[264] 2
تا آخر.
1- «اي بني طاهر بخوريد خون و گوشت يحيي را بهطور گوارا! و حقّاً خوردن گوشت پيغمبر گوارا نيست.
2- همانا خوني كه طالب و خواهندة آن خدا باشد خوني است كه هرگز سزاوار پايمال شدن نيست و هرگز از دست نميرود.»
بازگشت به فهرست
برخي از اشعار حماني شاعر از اولاد محمد بن زيد
او دربارة حِمَّاني أفْوَه: ابوالحسين علي بن محمد بن جعفر بن محمد بن محمد بن زيد الشهيد بن علي بن الحسين: سخن رانده، و وي را از شعراي غدير در قرن سوم شمرده است، و وفات او را در سنة 301 گفته است. و مختصر و محصّل كلام او اين است كه:
حِمَّان به كسر حاء مهمله و تشديد ميم محلّهاي است در كوفه.
بيقهي در «محاسن و مساوي» ج 1، ص 75 اين ابيات را از او نقل كرده است:
عَصَيْتُ الْهَوَي وَ هَجَرْتُ النِّسَاءْ وَ كُنْتُ دَوَاءً فَأصْبَحْتُ دَاءْ 1
الي أن قال:
بَلَغْنَا السَّمَاءَ بِأنْسَابِنَا وَ لَوْلاَ السَّمَاءُ لَجُزْنَا السَّمَاءْ 2
فَحَسْبُكَ مِنْ سُودَدٍ إنَّنَا بِحُسْنِ الْبَلاءِ كَشَفْنَا الْبَلاَءْ 3
يَطِيبُ الثَّنَاءُ لاِ´بَائنَا وَ ذِكْرُ عَلِيٍّ يَزِينُ الثَّنَاءْ 4
إذَا ذُكِرَ النَّاسُ كُنَّا مُلُوكاً وَ كَانُوا عَبيداً وَ كَانُوا إمَاءْ 5
هَجَانِيَ قَوْمٌ وَ لَمْأهْجُهُمْ أبَي اللهُ لِي أنْ أقُولَ الْهِجَاءْ[265] 6
1- «من با شهوت و ميل نفس مخالفت كردم، و از زنان دوري گزيدم. و من دارو و درمان بودم و اينك به صورت درد و مرض درآمدهام.
تا اينكه ميگويد:
2-ما ازجهت شرافت وكرامت نسبهايمان بهآسمان رسيديم،و اگرآسمان نبود ا آن هم بالاتر ميرفتيم.
3- و اگر ميخواهي سيادت ما را بنگري، براي تو كافي است كه بداني ما به حُسن رويّه در امتحان، و نيكوئي تلافي در گرفتاريها،، بلايا و گرفتاريها را از خود ميزدوديم (و با جزاي نيكو در مقام پاداش رفتار ناپسند روبرو ميشديم!).
4- ثنا گفتن بر پدران ما، دلپسند و پاكيزه است، و نام علي و ياد او آن ثنا گفتن را رونق ميبخشد.
5- چون نسبت در ميان مردم برقرار شود، ما در رتبة پادشاهاني خواهيم بود، و مردم در رتبة غلامان و كنيزان.
6- قومي مرا هَجْو كردند و با گفتارشان سخريّه و استهزاء نمودند، امّا من آنان را هجو ننمودم، زيرا خداوند مرا از گفتار هجو و لغو باز داشته است.»
ابنشهرآشوب در «مناقب» ج 4، ص 39 از طبع هند، اين ابيات را از او ذكر كرده است:
يَابْنَ مَنْ بَيْنُهُ مِنَ الدِّينِ وَ الاءسْلاَ مِ بَيْنُ الْمَقَامِ وَ الْمِنْبَرَيْنِ 1
لَكَ خَيْرُ الْبَنِيَّتَيْنِ مِنْ مَسْجِدَيْ جَدِّ كَ وَ الْمَنْشَأيْنِ وَ الْمَسْكَنَيْنِ 2
وَ الْمَسَاعِي مِنْ لَدُنْ جَدِّكَ اسْمَا عِيلَ حَتَّي اُدْرِجْتَ فِي الرَّبْطَتَيْنِ 3
يَوْمَ نِيطَتْ بِكَ التَّمَائِمُ ذَاتُ الرِّ يشِ مِنْ جَبْرَئيلَ فِي الْمَنْكِبَيْنِ 4
1- «اي آن كه فاصلة ميان تو با دين و اسلام، فاصلة ميان مقام و دو منبر است!
2- از براي توست برگزيدهترين دو محل از دو مسجد جدّ تو، و از دو محل نشو و نما و از دو محلّ سُكنَي!
3- و از براي توست جميع مساعي از زمان جدّ تو اسمعيل تا هنگامي كه تو را در ميان دو بازوبند قرار دادند.
4- در روزي كه دعاها و تعويذهائي كه داراي پرهائي در اطراف آن بود، و جبرئيل آورده بود، در دو شانة تو بستند، و تو را با آن تعويذ نمودند.»
(اشعار فوق خطاب حِمّاني به سيّدالشّهداء عليهالسّلام است كه در زمان كودكي مريض شد و جبرائيل براي او از آسمان عَوْذَه (عَوذه و تَمِيمَه به دعائي گويند كه به بازو بندند) آورد و به دو شانهاش بستند.)
و از زمره اين شعر است:
أنْتُمَا سَيِّدَا شَبَابِ الْجِنَا نِ يَوْمَ الْفَوْزَيْنِ وَ الرَّوْعَتَيْنِ 5
يَا عَدِيلَ الْقُرآنِ مِنْ بَيْنِ ذَاالْخَلْقِ وَ يَا وَاحِداً مِنَ الثَّقَلَيْنِ 6
أنْتُمَا وَ الْقُرَانُ فِي الارْضِ مُذْ أ زَلٍ مِثْلُ السَّمَاءِ وَ الْفَرْقَدَيْنِ 7
فَهُمَا مِنْ خِلاَفَةِ اللهِ فِي الارْ ضِ بِحَقٍّ مَقَامَ مُسْتَخْلَفَيْنِ 8
قَالَهُ الصَّادِقُ الْحَدِيثِ وَ لَنْ يَفْتَرِقَا دُونَ حَوْضِهِ وَارِدَيْنِ 9
5- «شما دو نفر، دو سيّد جوانان بهشت ميباشيد، در دو روز ظفر و پيروزي، و در دو روز دهشت و ترس!
6- اي هم لنگة قرآن از ميان جميع خلايق! و اي واحد و يكي از دو متاع نفيس باقيماندة از پيغمبر!
7- شما دو نفر با قرآن در روي زمين از أزل مانند آسمان و فرقدين ملازم و پيوسته بودهايد!
8- بنابراين آندو چيز از جهت خلافت حقّ خداوندي در روي زمين، مقام دو جانشين را داشتهاند.
9- اين كلام را پيامبر صادق الحديث گفت كه: أبداً از هم جدا نميشوند تا آنكه در كنار حوض كوثر او با هم وارد گردند.»
علاّمة اميني در اينجا گويد: و از براي اين سيّد بزرگوار مورد ترجمة ما: حِمَّاني كه از ذرّيّة محمد بن زيد بن علي بن الحسين: ميباشد، ذرّيّهاي كريمه، و نوادگاني عالم و پيشوايان شاخص ميباشد، كه در ميان ايشان از شعراء و اُدباء و خطباء و در طليعةشان همين مرد بزرگ قرار دارد، و به وي منتهي ميگردد نسب خاندان شهير و عريق قزوينيها در علم و فضل و ادب كه در شهرهاي عراق فرود آمده و منزل گزيدهاند. همچنانكه از براي وي پدراني ميباشد كه در علم و مجد به مرتبة أسناي از مجد و مقام رسيدهاند و در ذروة عالي از شرف مسكن گرفتهاند. از ايشان است جدِّ أعلاي آنان: زيد شهيد